ماجراهای سونیا (5)
کلوب رو Start Gathering زدم. گذاشتم سونیا ماهیگیری کنه. دو تا اعضای گروه رو هم دعوت کردم به ماهیگیری.
بقیه شون توی هال دارن کتاب می خونن یا بازی می کنن.
خب وقتی ماهی و قورباغه داشته باشی، می تونی ازشون پلاسما تهیه کنی.
یه خون آشام می تونه ازشون استفاده کنه.
یا می تونی خرید اینترنتی انجام بدی و پلاسمایی که تهیه می کنی احتمالا مال آدم است.
هر چند خون آشام می تونه خیلی راحت از گردن یه آدم هم خون بگیره. :D
خب، Lilith زنگ زد، گفت دوقلوها به دنیا اومدن، یه دختر، یه پسر.
بگذار ببینم. الان بازیکن من دقیقا چند تا بچه داره؟
یازده تا بچه داره! اوففففف
جای اون برکه های ماهیگیری رو عوض کردم.
شش روز گذشت... چقدر دیر میگذره! تا این بیست روز تمام بشه، من حوصله م سر میره.
حالا خوبه میشه همه چی رو (با استفاده از کد و Debug) توی حیاط خونه گذاشت.
وگرنه دیگه هیچی...
دوباره اعضای کلوب اومدن.
سونیا از دو نفرشون تغذیه کرد. لازم بود. تازگی خیلی گشنه میشه.
نمیخوام همه ش با کد تقلب گرسنگی رو برطرف کنم.
هفت روز گذشت...
چرا هیچ کاری نمی تونه انجام بده.
بگذار بخوابه و یه دور بازی رو ذخیره کنم.
نکو دوباره گم شد. یعنی در اصل از خونه فرار کرد. زنگ زدم سازمان مربوطه. پیدا بشه، برمی گرده.
توی این چند روز که باید خونه بمونه، یا باید نقاشی کنه، یا کتاب بنویسه.
بد نیست جدای اون قضیه ی کلوب، یه مهمونی هم بده!
هممم، فکر بدی نیست. بگذار در اولین فرصت، الان نصفه شبه، همه شون خواب هستن.
عصر مهمونی میدم. قبلش باید یه سری وسیله مناسب مهمونی بگذارم توی خونه.
خب سه قلوهای Morgyn و سه قلوهای Wolfgang، همه شون الان به حالت Child رسیدن.
چقدر زود بزرگ شدن :D
اوه اوه اوه.
تا حالا گفته بودم؟
موقعی که هوا طوفانی هست، اینقدر ترسناک میشه بازی.
رعد و برق هایی می زنه که نگوووو.
اگه بازیکن بیرون باشه، می سوزه یا می میره.
یا وسیله یی آتیش میگیره.
بعضی وقت ها هم یه سنگی چیزی می فرسته به عنوان هدیه.
از بس که خطرناکه رعد و برق هاش!
آخه نکوی عزیزم، توی این طوفان و رعد و برق و بارون، کجایی دقیقا؟
وقت فرار کردن بود آخه!
نکو بالاخره برگشت. البته طبق معمول کثیف و داغون. تازه الان خیس هم شده!
هشت روز گذشت...
دیگه حوصله م سر رفت.
از بازی میام بیرون.
#The_Sims_4