جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

بی وزنی مطلق! (مورخ 19 اسفند 83)

 

 

http://cdn.appstorm.net/iphone.appstorm.net/files/2011/11/MeDaily_icon.png

 

بی وزنی مطلق! (مورخ 19 اسفند 83)

 

دلم هیچی نمی خواد. هیچی مهم نیست. هیچ احساسی نیست. یه بی وزنی مطلق! حتی دیگه نبودن هم مهم نیست. بودن را که کاریش نمی توان کرد. کم کم از انگشتان دست و پا روح خارج می شود. در زمانی نه دور، شاید که بسیار نزدیک. بدون هیچ اهمیت دادنی. حال که همه چیز تمام شده به حساب می آید چه بسا بهتر باشد نابودی مطلق. با شتابی نه چندان زیاد به سوی نابودی و فنا. هلاک. رهایی از هیچ بودن. و رها از امیدهای واهی، امیدهای ناشی از یاس. باید همه را یک جا جمع کرد، آنگاه که سرریز شد، نابودی مطلق. اندکی صبر، باید اندیشید. ولی مگر اندیشیدن مهم است برای یک هیچ؟! دیگر برای چه اندیشید؟ اندیشه برای خوبان است، نه دیوهای پلیدی که همه اطراف خود را مسموم می کنند. بسی بهتر است نبودن به جای بودن، در آن هنگام که جز سیاهی و تباهی با خود نداری. امید، عشق، آرزو، رهایی، نجات، آزادی، فنا...

*

راستیتش خبر ندارم فوتبال چی شد، منظورم یوونتوس و رئال است، تا اونجا که یادم میاد 1-0 به نفع یوونتوس بود، ولی به وقت اضافه کشید، منم نمیدونم حواسم کجا رفت که نفهمیدم نتیجه چی شد. به هر حال اگه یوونتوس برده باشه از همین جا به همه بروبچ یوونتوسی تبریک میگم، تلافی اون بازی رو سرشون در آوردیم. خداییش باید از ضربه های روبرتو کارلوس ترسید، خیلی خفن می زنه، نمیدونم اگه این ضربه آزاد ( همونی که فقط من دیدم ) بوفون نگرفته بود باید می شستیم زار زار گریه می کردیم. هیج تیمی تو دنیا نیست به جز یوونتوس! یوونتوس! یوونتوس! تیم محبوب من!

*

عید هم کم کم داره از راه میرسه. برا من که دیگه مهم نیست، تنها دلیل دوست داشتن عید برا من تعطیلات زیادش بود که از شر درس و اینا راحت می شدم ولی حالا که همه چی تموم شده برام مهم نیست. بالاخره پروژه رو هم تحویل دادم ولی همچی نمره جالبی نبود در مقایسه با بقیه. به قولی « پری » خلاص شدم. تحمل هیچ جایی رو ندارم. دوست ندارم جایی برم، پارسال عیدی یه جهنم به تمام معنا بود، منی که عاشق کیش بودم، هیچ مهم نبود برام. البته الانم دیگه نیست. منی که آرزو داشتم قبل از مرگ یه بار هم که شده برم ایتالیا رو ببینم، می بینم که اینم برام مهم نیست... خیلی چیزا تغییر کرده.

*

یه قرار وبلاگی:

 راستی یه قرار وبلاگی هست برای 21 اسفند، لینک وبلاگش رو هم گم کردم، فقط می دونم پارک گنجوی میدون ولی عصر است. ولی اگه برین تو وبلاگ «پسری با کفشهای کتانی» اونجا لوگوی وبلاگ رو می تونین ببین و اطلاعات بیشتر رو هم کسب کنین.

یه قرار Orkut ی و Gazzagi:

5شنبه (83-12-20)، یه قرار است تو ورزشگاه آزادی – درب شرقی به صرف شام و چایی و قلیون، ساعت 6 بعدالظهر به بعد، البته همین قرار روز جمعه هم هست که اینجانب با یادم رفته اطلاعتش رو یعنی ساعتش رو، تا اونجا که یادم است یه چیزایی هم درباره قایق سواری بود، یادم نمیاد درست.

طبق معمول هم من نمی تونم بیام. بهتون خوش بگذره. جای «ویروس» خوشگل و ناز و مامانی هم خالی...

*

 

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد، آخر،  ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد

 

« فریدون مشیری »

 

*

 

برو مسافر من، برو سفر سلامت

نگو که روز دیدار، بمونه تا قیامت

 

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

و باز هم یه پست قدیمی!

شاید بهتر باشه، آرشیو گذشته رو همین طوری برگردونم.

هر چی پیدا کنم بگذارم.

دیگه تاریخ خودش نه، به تاریخ روز بگذارم.

فقط مشخص کنم این مطلب مال ِ چه سالی است.

پاراگراف اول ... من همیشه انگاری از تاریکی و سیاهی حرف می‌زنم.

ها ها ها

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد