جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

سپاس





اگر در کهکشانی دور

دلی یک لحظه در صد سال

یاد من کند بی‌شک

دل من در تمام لحظه‌های عمر

به یادش می‌تپد پر شور



- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری




مرا از یاد برد



سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می‌داد

مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری



صد نامه فرستادم

 

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

حافظ

تاج سر آفتاب




چون آینه، چشم و دل، نگاهیم

آینه‌ی روی ِ صبحگاهیم.


با آینه روی ما بگویید

ما آینه‌دار مهر و ماهیم.


از آینه بپرس حال ما را

ما پاکدلان ِ پاک خواهیم.


هر جا که صفا کنند، اشکیم

وانجا که صفا نبود، آهیم.

*

تاج سر آفتابی، ای عشق

دریاب، که بی تو خاک ِ راهیم.


مهر تو، اگر گناه باشد، 

با مهر تو، غرق در گناهیم!

*

ای عشق، ستاره‌ها گواهند

بیدار درین شب سیاهیم.


تا با رخ دوست بر دمد صبح

چون آینه چشم و دل نگاهیم.


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری






تنها



کسی مانند من تنها نماند.

به راه زندگانی وا نماند.

خدا را، در قفای کاروان‌ها

غریبی در بیابان جا نماند.


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری




یک نگاه مهربان




خدمت و محبت،

این دو لذت شریف را

آفریدگار مهر،

گوهر نهاد آدمی شناخته‌ست.

*

رهروی، شنید و گفت:

کار عاشقان ِ پاکباخته‌ست!


گفتم: ای رفیق راه،

یک نگاه ِ‌ مهربان که از تو ساخته‌ست!


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری





دل ِ تنگ!



سر ِ خود را مزن این گونه به سنگ،

دل ِ دیوانه‌ی تنها! دل ِ تنگ!


منشین در پس این بهت ِ گران

مدران جامه‌ی جان را ، مدران!


مکن ای خسته، درین بغض درنگ

دل ِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!


پیش این سنگدلان قدر ِ دل و سنگ یکی است

قیل و قال ِ زغن و بانگ ِ شباهنگ یکی است


دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین 

آنکه می‌گفت منم بهر تو غم خوارترین


چه دل آزارترین شد! چه دل آزارترین؟


نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند،

نه همین در غمت این گونه نشاند؛

با تو چون دشمن، دارد سر ِ جنگ!

دل دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!


ناله از درد مکن 

آتشی را که در آن زیسته‌ای، سرد مکن

با غمش باز بمان

سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان

راه ِ عشق است که همواره شود از خون، رنگ

دل ِ دیوانه‌ی تنها، دل ِ تنگ!


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری






هدیه‌ی دوست





گلی را که دیروز،


به دیدار من، هدیه آوردی، ای دوست


- دور از رخ ِ نازنین ِ تو –


امروز پژمرد‌!



همه لطف و زیبائی‌اش را


- که حسرت به روی تو می‌خورد و


هوش از سر ِ ما به تاراج می‌برد؛ -


گرمای شب، برد !


صدای تو اما، گلی پایدار است


بهشتی همیشه بهار است.


گل ِ مهر تو، در دل و جان


گل ِ بی‌خزان،


گل ِ تا که من زنده‌ام ماندگار است.


ـ فریدون مشیری ـ


#شعر #فریدون_مشیری





شبی زند سر، سپیده آیا؟



بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته!

درین سیاهی، از آن افق‌ها، شبی زند سر، سپیده آیا؟

*

با تب تنهایی جانکاه خویش،

زیر باران می‌سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می‌کند،

قطره دل میل دریا می‌کند،

قطره‌ی تنها کجا، دریا کجا،

دور ماندم از رفیقان تا کجا؟!

*

ساحل در انتظار کسی بود

تا پاسخی گوید، فریاد آب را، با نامه‌ی گره شده،

دل تنگ، خشمگین،

سر زیر پر کشیدم و رفتم!

جواب را!


- فریدون مشیری –


#شعر  #فریدون_مشیری




شوم لحظه لحظه، فراموش تر!





بر آن بام،

آن کاج،

آن نسترن،

به جز بازی ِ برف ِ خاموش، نیست.

من از برف ِ خاموش، خاموش تر!

نه برف، این غبار ِ فراموشی است 

که پیچد جهان را به شولای خویش

من این جا، درین پرده پرده غبار

شوم لحظه لحظه، فراموش تر!


- فریدون مشیری –


#شعر #فریدون_مشیری




دل شیدا



بوی گل یخ بود که باز این دل شیدا 

بیگانه شد از خویش

بوی گل یخ بود که می‌برد مرا مست

سرشار، سبکبار

سرمست تر از پیش

می‌رفتم و خوش بود سراپای وجودم

در گرمی یک آتش دلخواه

یک شاخه گل یخ

با من همه جا همدم و همراه

نامش گل یخ بود، ولی گرم‌تر از عشق

می‌سوخت مرا، آه!


- فریدون مشیری –


#شعر #فریدون_مشیری





تاک





آن گور

می‌رسد

تاکِ دلِ خَیّام

ی

چ

ک

د

.

.

.



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




زفاف





سیاه بختی‌ام از گیس تو نیست

از ریش شب است

از حجله‌ی شب

از حنای شب


سراپای ما را

حنا بسته‌اند

بانو!


ما 

پا نمی‌دهیم

تن نمی‌دهیم

جان

می‌دهیم

دز زفافی که به صبح

نمی‌رسد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




غربال‌های رقاص




باد

بهانه‌ی غربال‌های رقاصی‌ست

که کوه را

به توبره می‌برند

*

غربال می‌شویم



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




قانون جنگل



درخت

مطابق قانون جنگل

بزرگ می‌شود

میرزا

کوچک



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



نماز







نماز می‌برم

به تن‌‌ات

که یک تنه

تن‌هاست

و تو چهره می‌گردانی و

می‌گردم

به گِردِ دامن ات

هفت بارِ پیاپی

خلافِ عقربه‌ی بی‌قرارِ ابرویت



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






گریه



هیچ ابری نیست

که آبستن بارانی نباشد

عربده‌ی رعدی باید

تا جنین ِ فرو پیچیده در زِهدانِ حریر را

به گریه آوَرَد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






دخیل





به آن دو گنبد توأمان تن‌ات

دخیل بسته‌ام ای الهه‌ی عریانی

تا مرا

که یگانه زائرِ سر به زیر ِ تو ام

سربلند کنی



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



اکسیر عشق




گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟

اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زر شدم


- سعدی –

#شعر #سعدی





درد اشتیاق



گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم


- سعدی –

#شعر #سعدی