جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

آمپول دوم

 

 

 

آمپول دوم

 

سلام. همون طور که در پست‌های قبل گفته بودم، چهار تا آمپول داشتم.

دومی رو باید پنجشنبه (24 اکتبر) می‌زدم.

ساعت 16:30 این طورا بود که رسیدیم دکتر! ولی بسته بود.

نوشته بود ساعت کاری در  عصر از 17 تا 21 است.

خب یه خورده اون اطراف گشت زدیم تا بشه 17.

رفتیم تو!

اون خانم قبلی نبود!! یه نفر دیگه بود.

(بسوزه پدر تجربه) کفش در آوردم و دراز کشیدم.

آمپول زد، چه زدنی! اینقده درد گرفت! اینقده درد گرفت!!!

اون قبلی حتی متوجه نشده بودم که آمپول زده. ولی این یکی ...

خیلی بد بود.

تازه اودم خونه دیدم خون هم اومده.

در صورتی که دفعه‌ی قبلی خون هم نیومده بود.

به مامان گفتم برای آمپول بعدی اگه این باشه، من نمیام تو!

خیلی بد بود.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد