اندر احوالات یه ویروس دیوانه (مورخ 28 خرداد 83)
سلام.
عرضم به حضورتون که اوضاع و احوال یه جورایی قمر در عقرب است. تو این اوضاع و احوال فلکی امتحان ها هم شروع شده و دیگه واسه خودش شده قوز ِ بالا قوز!
اونقده الان حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم...
قبل از هر چیز (فکر نکنم لازم باشه که بگم. چون خیلی تو دید است.) باید بگم که قالب وبلاگ رو باز عوض کردم. چون حوصلم از اون یکی قالب سر رفته بود.
میدونم الان باز «فانوس خیال» میگه که این ویروس دیوونه است. (نه به گمانم که دروغ بگه!)
یه چند وقتی که یه جورایی مریض شدم. غذا نمی خورم. ولی حالا باز بهتر شدم. چند هفته پیش حتی گشنه ام نمی شد که بخوام غذا بخورم. از غذا هم به طرز فجیعی بدم می آمد. حالم از خوردنی به هم می خورد.
یه هفته دیگه گذشت من گشنه ام میشد ولی از خوردن بدم می آمد هیچی نمی تونستم بخورم.
اون قدر حالم بد بود که اینا (منظور خانواده) دفترچه بیمه منو بردن پیش یه دکتر که برام آزمایش بنویسه. (دختر عمه به کسی نگی هاااااااااااااااااااااااااااا)
یه ده سال بیشتر بود که من آزمایش نداده بودم. یکشنبه با کلی بدبختی منو به زور بردن آزمایشگاه!
خب تقصیر من چیه که از هر دکتر و پزشک و هر چی به این موارد مربوط میشه به طرز غیر عادی قالب تهی میکنم.
دست خودم نیست. بد جوری می ترسم. بابام شب ِ قبلش گفت که خیلی واست افت کلاس داره
که از این چیزا می ترسی!
خب تقصیر من چیه؟ هان؟ تو این یه مدت فکر کنم یه 5 کیلو رو لاغر کردم. شدم 51 کیلو!!!!!!!!!
دکتره گفته بود اضطراب امتحان است!!!!!!!! (ها ها ها! من و ترس از امتحان!!!!!! چه حرفها)
شنبه امتحان فیزیک الکتریسته و مغناطیس دارم. استاده هم گفته که عمرا ً به کسی بالای 15 بدم!
منم که خیلی خوندم و فول ِ فول!
داشتم میگفتم! یکشنبه با کلی بدبختی رفتم آزمایشگاه! اون خانومه پرسید چند سالت است؟
گفتم: 21!
گفت: فکر میکردم که 17 یا 18 داشته باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوتا سرنگ ازم خون گرفت! سرنگ دوم رو که در آورد گفتم که چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دوتا؟؟؟؟؟؟؟!
میگه با اون همه آزمایشی که تو باید بدی فکر میکنی این یه سرنگ کافی باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟
من باز دوباره چشام رو بستم و دعا دعا میکردم که اونجا نزنم زیر گریه!!!!!!!!!!!!
خیلی وحشتناک است خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قرار بود «فانوس خیال» اینا رو بنویسه که میدونم نمی نویسه، هنوز وبلاگش رو آپدیت نکرده! الان یه قرن گذشته!
گفته بودم که قرار است گرافیک یه پروژه بدیم به استاد؟! پروژه «برج هانوی ». یکی از بچه ها برام از توی اینترنت سرچ کرده بود من هم برداشته بودم یه کوچولو تغییرات داده بودم و دوشنبه تحویلش دادم ( البته با هم گروهیم «همدم گل» ) فقط از من سوال پرسید آخرش هم داد 4.5!
اولش اصلا نمی خواستم تحویل بدم. چون یه گروه از بچه ها داده بودن بیرون براشون نوشته بود بعد استاد گفت که من همین برنامه رو چند روز پیشا از بچه های رودهن تحویل گرفتم! آی ضایع شدن حسابی !!!!!!!!!!!! فکر کنم که بهشون نمره نداد!
یادم می آید که کلی میخواستم بنویسم ولی بازم حافظه ام خالی شده!
چند روز پیشا که «فانوس خیال» اومده بود ازم سی دی بگیره، گفت که چرا این قدر لاغر شدی؟! داری می میری! (شما ها از این شانس ها ندارین که من بمیرم! خیلی خیلی سگ جونم!)
از حالا تو خونه کلی اولتیماتوم دادم که عمرا من قرص و شربت و.... استفاده کنم ها!!!!!!!!
دکتر بیا هم نیستم. به من چه!من که نمی خواستم بدونم چم است! شما ها گیر دادین! دیگه بد جوری دارن رو اعصاب من راه میرن! گیر دادن به من!
دیگه خسته شدم از دست همشون! کلافم کردن! (دختر عمه نگی من چیا دارم می نویسم ها)
حالا با این آزمایش انواع و اقسام مرض های ناشناخته ی من هویدا میشه! بابام میگه از وقتی زلزله اومد ترسیدی!!!!!!!!!!!!!!!!
(هیچ مهم نیست. بهتر! بذا همه فکر کنن اضطراب امتحان و... است... مگه مهم است!)
نمیدونم یادتونه من توی وبلاگ قبلیم یه داستان واقعی داشتم می نوشتم به اسم «عقد موقت».
بعد ولش کردم و اون وبلاگ رو هم حذفیدم!
حالا حس میکنم بهتره بقیه اش رو هم یه جورایی بنویسم! اگه حالش باشه!
انگار نه انگار که من امتحان دارم!
میدونم این استاد فیزیکم خله ها! ولی خب من که از رو نمیرم!
تا ترم پیش به طور مخفیانه موقع امتحان ها کتاب داستان میخوندم که یه وقت اگه افتادم اینا چیزی نگن! ولی این ترم خیلی پر رو شدم! به طور آشکاری کتاب میخونم!
مامانم میگه اگه بیافتی دیگه نمی زارم بری دانشگاه!
با این قالب عوض کردنم این متن های زیری رو دیگه نمیشه به همین راحتی خوند! ایرادی نداره!
فکر کنم دیگه بس است! خیلی زیاد شده! یادم هم نمی آید که چیا باید می نوشتم!
همینا دیگه...
خداحافظ!
نوشته شده توسط ویروس – در تاریخ 28 خرداد 1383
= = = = = = =
توضیحات من (سال 1397)
همممم، داشتم میخوندم، تقریبا آشنا میزد. یعنی شاید بدونم واسه چی بوده.
ولی این که پنج کیلو لاغر شده بودم!!! فکر کن!
چه دوران دانشگاه (دوره کاردانی) تباهی داشتم هاااا!
خوبه که همهشون رو فراموش کردم.
هممم، جواب آزمایش چی بود؟ یادم نمیاد.
بهتر که یادم نیست.
بی خیال ... دور بشین، خاطرات بد، دور بشین ... نمیخوام بدونم.