جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

چه دردی است در میان جمع بودن و تنها گریستن

 

 

« چه دردی است در میان جمع بودن و تنها گریستن »

 

به من گفت: تو حتی ارزش و لیاقت مردن نداری ؛ مردن لیاقت می خواد، تو یه موجود ِ مفلوک هستی، یه موجود ضعیف، پست... تو مجبوری زندگی کنی، حتی اگه خودت نخوایی...

آره، شاید حق با تو باشه، من یه موجود مفلوک هستم که حتی مرگ هم حاضر نیست به طرف اون قدم برداره...

ای کاش توان رهایی داشتم...

چه دردی است در میان جمع بودن و تنها گریستن...

 

در فردا روزی، پا به عرصه ی پهناور خاکی نهادم، بدون آنکه از من سوالی شود که آیا می خواهی بدین عرصه قدم بگذاری؟

و حال دنیایی را به خود آلوده ام..........

ای کاش قدم به این عرشه ی پر تلاطم نمی گذاشتم....

 

=====

 

سلام، می خواستم از اونایی که تو راهپیمایی شرکت کردن تشکر کنم... هیچی مثل ِ غیرت ایرونی نمیشه، اینو همه میدونن، هیچ کسی ایرونی نمی شه، دیدن رسانه های خارجی چیا بلغور کردن؟ فقط هزاران نفر؟!! حالا خوبه چشم داشتن و دیدن، بازم میگن هزاران نفر.... فوتبال رو هم که دیدین! جدی جدی ما نمی تونیم بدون اما و اگر ها به طرف جام جهانی قدم برداریم...

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 23 بهمن 1383

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد