جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

سوتی های ویروس

 

 

* سوتی های ویروس

 

@ یه چند وقت پیشا، رفته بودیم بیرون! برگشتیم خونه، طبق معمول رفتم سراغ تلفن ببینم کسی زنگ زده بوده یا نه! دیدم یه شماره افتاده، خیلی خیلی هم آشنا بود. ولی هر چی نگاه کردم نفهمیدم کی بود، فقط می دونستم با من کار نداشته. جالب اینجاست که پیش شماره اش رو هم نگاه نکرده بودم. رفتم تو آشپزخونه، میگم این شماره چقدر آشناست! کی بوده؟ بابام همینطوری نگام کرد و گفت : این شماره موبایل این بشر دو پای مزاحم است. منو میگی؟؟؟؟ همچی شوکه شدم؟! بعد نشستم یه شونصد ساعت شماره رو تجزیه تحلیل کردم، میبینم که، اااااا، آره، شماره موبایل خودمون است که این بشر دوپای مزاحم از تو ماشین به خونه زنگ زده بوده. نه خدایی به من میگن آخر ِ حواس جمع. دیگه شرمنده نکنین.

 

@ چند روز پیشا، رفتم WC، وقتی برگشتم، دیدم مامانم داره نماز میخونه. فکر کردم خب اذون گفته دیگه. رفتم وضو گرفتم و اومدم تو اتاق خودم و نمازم رو خوندم. بعد رادیو رو روشن کردم. ( داشته باشین این جا رو )، اولین صدایی که ازش بلند شد : اذان مغرب به افق تهران.......... نه خدایی! این قده ضایع شدم. هیچی دیگه دوباره از اول نماز خوندم. هی روزگارررررررر.... چقده تو این چند وقته ضایع شدم ها!!! طفلی ویروس.

 

@ باز چند شب پیشا، دنبال یه جایی میگشتم که عکس آپلود کنم برای وبلاگ، بعدش خودم که نتونستم جایی پیدا کنم، به یکی از آشناها گفتم، بعدش برام یه چند تا لینک پیدا کرد برام گذاشت، هیچ کدوم رو نتونستم عضو بشم، یه لینک داد، بعدش بالاخره این جا یه جایی دیدم که نوشته بود Register بعد،خب رفتم ثبت نام کردم و دنبال چیزی به اسم Upload گشتم، پیدا نکردم. بهش گفتم، گفت لینک رو بده خودم برم، براش گذاشتم که بره، بعد از یه چند دقیقه بهم میگه آی کیوووووووووو، تو رفتی انجمن و تالار گفتگو عضو شدی. خب خدایی ضایع شدم دیگهههههههههههه، ای ویروس بیچاره.

 

@ ویروس و دوبار تصادف تو یه روز

چیزه، نمیدونم شماها چرا این قده بدشانس هستین؟ هان؟ نه؟ جدی گفتم. دیروز داشتم می رفتم کلاس، جلو در خونه اومدم از خیابون رد بشم، بعدش یه پرایده از تو کوچه پرید بیرون، فقط سمت چپش رو نگاه کرد، اومد تا وسط خیابون، منم وسط خیابون بودم، اگه یه چند ثانیه دیرتر سمت راستش رو نگاه می کرد، می زد به پام! ای خدا خفش کنه! برگشتن هم ( نمیدونم اینو چی جوری بگم، روم نمی شه )، وقتی دوباره داشتم از خیابون رد میشدم، رسیدم وسط خیابون که گل کاری است و اینا، بعد خب دیدم که خیس است ها، بعد خب پام رو گذاشتم، بعد نمیدونم چی شد پام رو گذاشتم روی گِل ها، بعدش خب کله پا شدم تو گِل ها، وسط خیابون، یه شونصد تا آدم هم بروبر منو نگاه کردن. حالا با کلی بدبختی از تو گل ها بلند شدم، اومدم پام رو بذارم اون ور باغچه که از خیابون رد شم، نه این که کفشم گلی بود، بعد یه هویی لیز خوردم، نزدیک بود با مخ برم زیر یه مینی بوس که داشت با سرعت میومد تا از چراغ سبز رد بشه! و این چنین شد که من هنوز زنده تشریف دارم. نه خدایی اون کله پا شدن تو گل ها از همه بد تر بود. ویروس که شانس نداره، فقط یه کوچولو شانس بود که گل ها شل و آبکی نبود، یعنی لباسهام گلی نشد. ولی خب آخر ضایع بازی بود دیگه...... ای ویروس فلک زده...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد