جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

ماجراهای ویروس و موش

 

 

 

* ماجراهای ویروس و موش *

 

سلام. امیدوارم که همگی خوش باشین. الانه می خوام یه اتفاق رو براتو تعریف کنم. خب ماجرا از اونجا شروع شد که چهارشنبه بعد از ظهر کلاس داشتم، هیشکی هم نبود که منو ببره (آخه نمی ذارن من خودم برم.) ولی کسی نبود. برا همین خودم رفتم. (آخ جون، یه روز مستقل بودم)

رفتم سر چهارراه که ماشین سوار شم. یه ماشین وایستاده بود، گفتم: ---؟ گفت آره! اومدم از جوب رد شم برم توو خیابون، که سوار ماشین بشم (اون موقع توو پیاده رو بودم)، جوب رو نگاه کردم، دیدم که یه موش کوچولو موچولو (البته توو دست جا نمی شد ها:D ) داره راه مستقیمش رو می ره. خب منم اصولا ً مشکلی ندارم با حیوون های بزرگ! بعدش یه هویی چند تا اتفاق افتاد، من اومدم از جوب رد بشم، هم زمان یه گنجیشکه (الهی، چقده کوچولو بود، نازی) اومد از اون آب جوب بخوره، جلو موشه نشست توو جوب، این موشه هم ترسید (آره جونه خودش) راهش رو کج کرد، دقیقا ً از لبه ی جوب پرید بیرون، اومد زیر پای من:D البته طلفی رو نگاه نکردم، فقط می دونم زیاد فشارش ندادم این موش بیچاره رو، نمرده بود، شاید فقط یه خورده همچی شوکه شده بود، منم خیلی ریلکس اومدم نشستم توو ماشین.

ولی الانه که دارم فکر می کنم، یه نموره عذاب وجدان دارم. نمیدونم موشه چیزیش شد یا نه؟ البته مطمئن هستم که فقط یه نموره فشار بهش اومد، و این که به راهش ادامه داد،  نمی دونم. اینم از ماجراهای من!

عصری که برگشتم زنگ زدم فانوس خیال، میگه جیغ نزدی موش اومد زیر کفشت؟ گفتم نه! گفت نترسیدی؟ گفتم نه!:D

آخه خب ترس نداشت که. فقط یه موش بود، مگه چی بود! سوسک یا مارمولک نبود که ریزه میزه باشه بخواد خطرناک باشه.

هر چی جک و جوونورها بزرگ تر باشن، باحال تر و این که کم خطر تر هستن. موش که کمتر از سوسک خطر داره:D به خصوص سوسک پری که من باهاش مشکل دارم.

ولی با موش که مشکل ندارم. اصولا ً من با حیوانات زندگی مصالحت آمیز (درست نوشتم؟) دارم. اصلا به هم کاری نداریم:D تازه من کلی هم قربون صدقه جک و جوونورا می رم. (البته نه حشرات)

اینم از ماجراهای من که فقط یه روز مستقل بودم و خودم رفتم کلاس!:D

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 14 اردیبهشت 1385

 

= = = = = = =

 

توضیحات من (1397)

یعنی من اون موقع‌ها اینقده نترس بودم؟

این قده خوب بودم؟! پس چرا حالا این طوری شدم؟

اه اه اه

هر چی آدم سنش بالاتر میره، محتاط‌تر و ملاحظه‌کار تر میشه.

همممم، اردیبهشت 85؛ دانشگاه که نداشتم، سرکار هم که نداشتم تا اون موقع!

کلاس چی؟ کجا؟ اصلا یادم نیست.

البته ممکنه منظورم کلاس C++ بوده باشه؟

نه، اون که باید 84 می‌بود. پس من کجا می‌رفتم؟

پری، سونیا، شماها یادتون نمیاد؟ من اون موقع چی کار می‌کردم؟

هر چند هر دو تاتون اون زمان دانشجوی کارشناسی بودین!

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد