ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اگر از احوال این جانت خواسته باشی ملالی ... هست !
از تو چه پنهان دوری تو شده تمام زندگی من ، پس زندگی من جز ملال نیست .
این از حال ... از بال هم اگر می پرسی که باید بگویم هیچ بالی به تازگی ِ بال ِ من نمانده است . بس که آن را نو نگاه داشته ام . فقط مشکل این است که این بالها دیگر به درد پرواز نمی خورند ... فقط به درد عکاسانی می خورد که از پرنده های قفسی عکس می گیرند .
نمی دانم چرا وقت رفتن بالهای مرا قیچی نکردی که لااقل خیالم راحت باشد بال ندارم . حالا توی این قفس با این بالها که بر شانه هایم سنگینی می کند چه کنم ؟
دفتر خاطراتم را به عنکبوتهای آواره سپرده ام . گفتم حالا که به درد ثبت خاطره های مشترکمان نمی خورد ، لااقل سامانی باشد برای عنکبوتها .
راستی آخرین خاطره ی مشترکمان یادت می آید ؟ تو دستی تکان دادی و زندگی من متوقف شد ...
روزهایم را به وارسی پنجره ، در جستجوی قاصدک ها می گذرانم و شبها ... آه ...
نامه ی خوبی نیست ... باید پاره اش کنم ... ببینم جایی اسمت را ننوشته باشم ...