جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اتوبوس

 

 

 

 

 

 

 اتوبوس

 

شصت تا بچه و یه آدم بزرگ

چاره ای نیست، باید از این وضع خوشت بیاد

اینجا جای خیلی خوبیه واسه مسخره بازی درآوردن

و پرت کردن گوله کاغذ به همدیگه

هنک بالانس زده.

بیل داره توپ بازی می کنه.

پیتر باز شلوارشو خیس کرده.

تاشا داره پاول رو هل می ده.

استیو مشغول دزدیه،کوین داره گریه می کنه.

میلسنت پیداش نیست.

کتی با مشت دختر عمش رو میزنه.

بن و جن هیس هیس می کنن.

و من، دارم درباره وسایل نقلیه عمومی

کلی یاد داشت بر میدارم.

فکر میکنم این اتوبوس واسه من

بهترین وسیله برای مطالعه و تحقیقه.

 

 ----------------------------------------------------------------

 

 The Bus

 

Sixty kids and one adult,

You gotta love those odds.

The perfect place for pulling pranks

And throwing paper wads.

Hank is standing on his head.

Billy’s playing ball.

Peter wet his pants again.

Tasha pushes paul.

Steven steaqls.Kevin cries.

Millicent is missing.

Katie punches her cousin Keith.

Ben and Jen are hissing.

Me, I’m taking lots of notes

On public transportation.

I think the bus provides me with

The finest education.

 

- شل سیلور استاین -

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد