جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

معذرت می خوام

 

 

https://cdn-images-1.medium.com/max/720/0*toq4Eq9fYUQWkoBM.jpg

 

معذرت می خوام (مورخ 29/12/85)

 

می دونی، یه خورده زیادی دلم گرفته.

دیشب اگه نشسته بودم تایپ کنم، کلی حرف داشتم که بگم، ولی نیومدم تایپ کنم.

می‌دونی، اون (ان) ها جمع نبود، بلکه احترام بود.

فقط احترام بود، من جمع نبسته بودم، نمی‌خوام جمع ببندم.

و اون (یم) رو هم قبول نمی‌کنم. آره ، من یه دیوونه ی زنجیری هستم. یه خل و چل به تمام معنا! نه،‌ نمی‌تونم جمع بودنش رو تحمل کنم. نه، نمی‌شه.

کاش اون (یم) رو اضافه نمی‌کردی. کاش فقط (م) بود. فقط مفرد بود، نه جمع!

این طوری نگام نکن، قاطیم شدید...

می‌دونم، شاید حتی نیایی اینا رو ببینی،‌ دست خودم نیست، خیلی قاطیم الان ... معذرت می‌خوام از این که باعث شدم ناراحت بشی...

معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام ...

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 29 اسفند 85

 

= = = = = =

 

توضیحات من (1397)

نمی‌خوام در موردش حرف بزنم.

ولی با توجه به تاریخ، باید یه تبریک عیدی بوده باشه و جوابی که گرفته شده.

و بعد اون، این متن نوشته شده.

و می‌دونم این نوشته چی بوده!

لعنتی! کی گفت آرشیو وبلاگ رو برگردونی؟!

این طوری می‌خواهی زخم‌های بسته نشده رو بیشتر باز کنی؟

نفس بکش! نفس بکش! تو خوبی! تو هیچی‌ت نیست.

تو قرار نیست چیزی یادت بیاد.

تو هیچی رو به خاطر نمیاری.

تو همه چی رو فراموش کردی!

پس آروم باش.

با دنیای جدید خودت زندگی کن.

به این نوشته‌های گذشته نگاه نکن! نگاه نکن.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد