جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تو پر زدی و رفتی

 

اولین باری که عاشقت شدم یادته؟

من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم.

 من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم

و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی.

 ولی نمی‌دونم چی شد که من طاقت نیاوردم

و فقط یه خورده سیب خوردم.

 تو هم از غصه دور خودت پیله بستی...

حالا دومین باره که عاشقت شدم

 ولی حالا من هنوز یه کرم سیبم

و تو یه پروانه خوشگل

 تو پر زدی و رفتی

و من موندم

و سیب‌هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده.

از هر چی سیبه منتنفرم...

 

پ.ن: سلام. یه خورده زیادی از بعضی چیزا انتظار داشتم، فعلا ً که همه چی درهم برهم است. خیالی نیست. نمی‌دونم...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد