جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

کنکورنامه (مورخ 87/04/21)

 

 

http://cdn.appstorm.net/iphone.appstorm.net/files/2011/11/MeDaily_icon.png

 

 

کنکورنامه (مورخ 87/04/21)

 

هوا بس نا جوانمردانه گرم است ...

سلام. امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین. کم کم همه ی برو بچ دانشگاهی امتحان هاشون تموم داره میشه و تموم شده. بعضی ها هم که سمینار دارن و دارن خودشون رو به آب و آتیش می زنن :D

عرضم به حضورتون که بد جوری حالم بده، الان دو سه روزه سردرد دارم شدید، تازه چشمام هم درد می کنه. فانوس می گه دوباره چشمات داره ضعیف می شه (در اصل دارم کور میشم).

چند روز پیشا این خبر رو دیدم و شوکه شدم: تنزل مدارک فنی به دیپلم  درسته که هنوز 100% نیست ولی همین احتمالش هم بسیار بسیار ناجوانمردانه است. یعنی چی؟ این دو سالی که من خیر ِ سرم دانشگاه رفته بودم یعنی هیچ و پوچ؟ یعنی فوق دیپلم بنده رفت شد دیپلم؟ اگه هم کارشناسی ناپیوسته قبول شم لیسانس میشه دیپلم تکمیلی؟ واقعاً می خوان همچین کاری بکنن؟ ........

همون طور که از موضوع پیداست، دوباره می خوام براتون کنکورنامه بنویسم. همه تون می دونین که من در کنکور دادن، دست ِ همه رو از پشت بستم :D از روو هم نمی رم. امروز جمعه 21/04/87 کنکور کاردانی به کارشناسی (ناپیوسته 87، سراسری) داشتم. همه تون هم می دونین که من مثل چی درس خونده بیدم. به جون ِ ویروس راست می گم ها!!! اصلاً هم توو هپروت و رویا این حرف ها رو نمی زنم. داشتم می گفتم. طبق معمول همیشه، شب قبل از کنکور، مثل سگ از این که شرکت کرده بودم پشیمون شدم. اصلاً یکی نیست بگه برا چی شرکت می کنی؟ تو که قبول بشو نیستی! یا بهتره بگم: تو که درس نمی خونی بخوایی قبول شی!!! اصلاً چرا شرکت می کنم؟ نکنه انتظار معجزه دارم و قبول شم؟ آره؟ خودم موندم تووش! یادم است سال 86 که باید ثبت نام می کردیم برای این کنکور، سوشیانت گفت که برنامه ریزی می کنه درس بخونیم. فقط شاید دو یا سه روز برنامه رو دنبال کردم. این قده من پشت کار دارم یه وقت چشم نخورم.

یادم است خونده بودم که قراره ویژوال بیسیک و سی پلاس پلاس توی کنکور بیاد به جای پاسکال و سی، اصلاً یادم نبود که، امروز سر جلسه کنکور شوکه شدم شدید! آخه برنامه سازی تنها درسی بود که من می تونستم بزنم.

خب حالا بریم تعریف کنیم درباره ی کنکور! افتاده بودم توو یکی از دبستان‌های سهروردی شمالی، امتحان 8 شروع میشد، باید قبل از 7 می بودیم در حوزه، وقتی رسیدیم هنوز درب مدرسه رو باز نکرده بودن. من نمی دونم چه کِرمی است که کنکور باید 8 صبح باشه، خب اگه 10 باشه چی میشه مگه؟ هان؟ یا اصلا ً چرا بعد از ظهر نیست. خیلی از دلایلی که من مشکل دارم با کنکور همین مسأله ی ساعتش است. من نمی تونم. واقعاً نمی تونم. همه ی بدنم خوابه در اون ساعت ها، حتی زمانی که سرکار می رفتم و صبح کله ی سحر بلند می شدم، بازم تا ساعت ها بدنم خواب بود، و میشه گفت همه می دونستن من نمی تونم کار خاصی انجام بدم تا وقتی که بیدار شم رسماً! چشمام بازه، راه می رم، ولی مغزم خوابه. واقعاً هم خوابه. تازه اینا میگن که باید قبل از 7 حوزه باشین که درب ها بسته میشه. به نظر من این حماقت بزرگی است. چرا نمی خوان شرایط بعضی ها رو درک کنن. ساعتش هم که کم نیست. من نمی کشم زیاد بشینم سر جلسه. واقعاً نمی کشم. حاضرم سه بار می رفتم و می اومدم ولی این قده تایمش زیاد و بد نبود.

وقتی وارد کوچه شدم، دیدم کلی خرخون وجود داره که با جزوه و تست و ... اومده بودن. اون وقت من، حتی نمی دونم جزوه های دانشگاه رو کجا گذاشتم، بخوام ببرم سر جلسه کنکور!!! بابا خیلی توقع زیادی است!!!

بالاخره رفتیم توو حیاط مدرسه، همه تلپ شدن رو نیمکت ها (چه باکلاس، یادم نمیاد دبستانی که من می رفتم نیمکت داشته باشه توو حیاط؟!) بالاخره راهمون دادن توو ساختمون. رفتم سر جام نشستم. بالاخره ساعت 8 امتحان شروع شد. دفترچه ی عمومی رو دادن که 75 دقیقه وقت داشت و من همیشه گفتم که 15 دقیقه اضافه داره. همون 60 دقیقه کافی است. معارف بدک نبود، هر چی دلم خواست زدم، ادبیات هم متوسط بود، واقعاً از خودم نا امید شدم با این آلزایمری که گرفتم، اسم کتاب و نویسنده ها یادم نمی اومد. یه سوال بود، یه سبک شعری رو توضیح داده بود که حافظ هم جز گروهش بود، من یادم نمیاد حافظ سبک چی داره؟! (عراقی ـ اصفهانی ـ هندی و یه چی دیگه که یادم نیست). من هم نزدم. ولی حس می کنم باید عراقی بوده باشه. نه؟ با کمال شرمندگی اعلام می دارم که کلیه ی اصطلاحات مربوط به ایهام و سجع و ... این جور آرایه های ادبی رو فراموش کرده ام و امروز سر جلسه حسابی منگ زدم. می رسیم به درس محترم زبان که من باهاش مشکل دارم اساسی (نه به اندازه ی درس های تخصصی). یه چند تا سوال زدم. جالبه که در بین دور و بری ها من تنها کسی هستم که زبانم در حد زیادی افتضاح است و فانوس روی این مسأله خیلی حساس است و همیشه من رو دعوا می کنه. طلفی ویروس !!!!!

یادم نمیاد چه وقت دفترچه عمومی رو تمام کردم، ولی تا وقتی که اعلام کردن تخصصی شروع کنین، من مردم از خستگی و بی حوصلگی و ...

دفترچه تخصصی رو برداشتم که 120 دقیقه وقت داشت، درس اول، ریاضی و آمار، دریغ از یک تست که بتونم بزنم. در اصل بهتره بگم سوال هاش رو یه دید زدم، دیدم در حال حاضر کشش این سوال ها رو ندارم. رفتم درس زبان تخصصی، بدک نبود، فقط 5 تا تست زدم. دقت داشته باشین، فقط 10 تا سوال بود :P

رفتم مدار منطقی، اینقده دلم سوخت، اگه فقط یه نگاه کوچولو انداخته بودم می تونستم چند تا سوال حل کنم. حتی جدول کارنو هم یادم رفته بود. و بدتر ازون، تغییر مبنا رو داشتم اشتباه حل می کردم!!!!!!!!!! قربون ِ حافظه ام برم، شکل And, Or, xor, xnor و ... رو یادم رفته بود توو این مدارهایی که رسم کرده بود و خروجی می خواست. تازه یه سوال در مورد مین ترم ها داده بود که من کلاً یادم نبود ... این درس حیف شد.

ورق زدم رسیدم به برنامه سازی، که انتظار پاسکال و سی داشتم و لااقل می تونستم یه چند تا تست بزنم. یه هو دیدم که سی پلاس پلاس است، شوکه شدم، البته سی پلاس پلاس رو خارج از دانشگاه خونده بودم، ولی اصلاً یادم نبود توابع ش رو. یه چندایی زدم، رسیدم به یه سوال که یه چی توو مایه های سیستم عامل بود. بعد سوال بعدی رو دیدم، فهمیدم که مربوط به ویژوال بیسیک بوده!!!!! منم هیچی بارم نبود. بی خیال شدم.

دروس تخصصی هم مثل همیشه، سیستم عامل فقط سوال ها رو یه دید زدم و بی خیال شدم، ذخیره هم که از بیخ عربم، هیچی، می رسه به ساختمان داده که یکی دو تا زدم.

می دونستم خانواده زودتر از 10:30 نمیان دنبالم، موبایل هم نداشتم. از 10 تا 10:30 با چنان جوون کندنی خودم رو سر کلاس نگه داشته بودم که نگووووووووووووو، فکر کنم موقعی که پاشدم عده یی بنده را چپ چپ نگاهیدن. ولی نمی دونم چرا!!!!

سرم به شدت درد می کرد و همین طور چشمام. شب قبلش هم 12 نشده بود که رفته بودم بخوابم، تا 2 نصفه شب خوابم نبرده بود. هنوزم که هنوزه سرم داره می ترکه و با روسری سرم رو بستم.

قسمت دپرس کننده ماجرا این جاست که، نگاه کنین، من یادم بود به خدا کنکور دارم ها، ولی خب انتظار نداشتم این هفته باشه که، همه‌ش فکر می کردم 21/04 هفته ی دیگه است. اول هفته پری اینا گفتن که بریم خونه‌شون جمعه ایی! خب منم به خونواده گفتم بریم، من کار دارم خونشون. هیچی دیگه، کاملاً داشتم آماده می شدم و فکر می کردم که چی باید ببرم و چی بریزم توو فلاش، چه چیز جدیدی دارم و ... نمی دونم بر اساس چه الهام و وحی غیبی، کاملاً اتفاقی یه نصفه شبی فهمیدم که 21/04 همین جمعه بید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فکر کن!!! آخه نه این که من خیلی اضطراب کنکور دارم و این حرفها، دقیق می دونم کی و چه ساعتی کنکور بید! اینقده این ویروس بچه درسخون بید که نگوووووووووووووووووو :D هیچی دیگه، وقتی کاملاً مطمئن شدم و رفتم سایت سنجش و دیدم که باید کارت کجا بگیرم، زنگ زدیم خونه ی عمه ام اینا و رفتن کنسل شد!!!!!!!!!! هی روزگار!

تازه بعضی از دوستان محترم و محترمه اینجانب را کلی دعوا نموده اند که چرا درس نمی خونم :D

سوال: کسی می دونه در آفیس 2007 چه جوری اعداد رو می شه فارسی کرد؟

کمک: یه مشکی پیش اومده، سیستم با USB ها مشکل پیدا کرده، وقتی فلاش وصل می کنم یا موبایلم رو، نمی تونم Eject کنم و هی Error می ده. منم مجبورم همین طوری جدا کنم از سیستم. چی کار کنم به نظر شما؟ چه اتفاقی افتاده آخه؟

کمک: یه مشکل دیگه هم پیش اومده، اونم این که دیگه سیستم موبایل نوکیا 3250 رو نمی خونه. همه ی برنامه های مربوطه رو Uninstall کردم و دوباره نصب کردم، ولی حالا به هیچ وجه نمی فهمه که باید با کابل وصل باشه. مشکل اساسی پیدا کرده. یه شونصد تا مشکل ریز و درشت دیگه است که باید یه حرفه ایی پیدا کنم و ازش بپرسم. اگه کسی درباره ی کامپیوتر خیلی بارش است (به خصوص رجستری و سخت افزاری) یه ندایی بده من براش میل بزنم و مشکلم رو بگم. اوکی؟

محرمانه ـ مستقیم: یه موضوعی هست که با تمام وجود می خوام بنویسم و لینک بدم، ولی خب حالا حالا ها کار داره، منم بچه زرنگ ... بی خیال، هر وقت تکمیل شد می نویسم دیگه، نه؟

پ.ن: راستی نظرتون درباره ی قالب جدید چیه؟ خوشگل بید؟ به نظرم که تنوع خوبی بید!

 

 

= = =

 

توضیحات من (سال 1397)

می‌بینم که یه متن قدیمی پیدا کردم از آرشیو وبلاگم. اون خدابیامرز که در پرشین بلاگ بود. حالا که متنش هست، می‌گذارم در وبلاگ حالا. چقدر جالب.

یادش بخیر. چقدر از این کنکورنامه‌ها می‌نوشتم توی وبلاگ. :D

حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم قدیم‌ها، خیلی خیلی خیلی زیاد می‌نوشتم. کلی مطالب بخش Personal داشتم. ولی حالا چی؟

اصلا چند وقت شده که دیگه داستان کوتاه ننوشتم؟ دیگه حتی یادم نمیاد.

یکی از این داستان‌ها رو هم که اتفاقی پیدا می‌کنم، تعجب می‌کنم که خودم نوشتم!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد