جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

ماجرای «ویروس» و «WC»

 

04/03/90

ماجرای «ویروس» و «WC»

 

سلام.

عرضم به حضورتون که من بالاخره با این WC رفتن هام، کار دست خودم می دم.

ماجرا از این جا شروع شد که شنبه ی این هفته، رفته بودم خیابان مطهری (بین سهروردی و شریعتی). خب با مترو رفته بودم. ایستگاه مفتح پیاده شده بودم و پیاده راه افتاده بودم. نزدیک ظهر.

وقتی کارم خیابان مطهری تموم شد، دوباره پیاده برگشتم سمت ایستگاه مفتح، سوار قطار شدم، رفتم ایستگاه میرداماد پیاده شدم. پیاده رفتم نفت شمالی و ظفر.

توو ظفر کاری داشتم که انجام دادم. بعدش باید بر می گشتم خونه. کلی راه توو خونه باید می اومد. باید یه WC می رفتم.

سری قبل که رفته بودم توو خیابان ظفر، دنبال یه مسجد می گشتم که برم WC. بالاخره توو خیابان فرید افشار یه تابلوی مسجد دیده بودم. یه عالمه سربالایی پیاده رفته بودم، توو یه خیابان بزرگ که بن بست بود، پیدا کردم مسجد رو.

این سری هم گفتم همون جا می رم.

جونم براتون بگه، رسیدم دم ِ درب مسجد. دیدم یه پسری، داره درب مسجد رو قفل می کنه؟ من گفتم که مسجد بسته است؟ پرسید: می خوایی بری کوچه ی بالایی؟

(آخه مسجد دو تا درب داره، یکی این خیابون که من بودم، یکی دیگه ش به خیابون بالایی باز می شه)

گفتم که نه، با سرویس کار دارم.

یه خورده مکث کرد، گفت باشه. بیا برو.

سرویس هم ته مسجد، نزدیک درب دوم بود.

من داشتم می رفتم سمت سرویس، این پسره هم دنبال من راه افتاد بره سمت اون یکی درب.

خب من واقعاً نیاز داشتم به WC.

درب سرویس رو بستم و .... فقط خدا خدا می کردم یه وقت این پسره مغزش خراب نباشه بخواد بیاد اذیت کنه ...

این به خیر گذشت.

اومدم سمت درب دوم، صداش زدم بیاد درب رو باز کنه. دیدم خب، ستمی است واسه خودش، بخواد این همه راه برگرده سمت درب پایین.

گفتم همین درب بالایی می رم بیرون.

گفت راهت دور نمی شه؟

گفتم که نه. کاری نداره. یه خورده بیشتر راه می رم.

تشکر کردم و اومدم بیرون.

عرضم به حضورتون که من تا حالا این منطقه رو نرفتم. بلد هم نیستم. تا همین مسجد بیشتر بلد نبودم.

دیدم دربی که باز شد، من خارج شدم، یه کوچه بن بست و به خیابان فرید افشار راه نداشته بید!!!!!!!

فکر کن!!!!!!!!!!!

یه کوچه دیگه رفتم بالا !!! اینم بن بست بودددددددددددددددددد

توو گرما، خسته، کوفته، گشنه، تشنه ... یه کوچه دیگه رفتم، دیدم ماشین خور است.

دوباره برگشتم خیابان فرید افشار و ظفر و نفت و میرداماد و مترو و خونه ...

من هی به خودم میگم که «ویروس» هر جایی نرو WC ها. یا هر وقتی نرو. ولی کوو گوش شنوا.

این سری به خیر گذشت ...

ببینم دفعه ی بعد کجا و چی جوری کارم گیر می کنه.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد