جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اندراحوالات من

 

 

اندراحوالات من (25 فروردین 95)

====

ساعت ده دقیقه به چهار، رفتم بخوابم.

خوابیدم، تا هشت و خورده یی.

بعد تا یازده، خواب و بیدار بودم.

دیگه از جام بلند شدم.

====

راستش، چشمام باز نمی شه.

کمبود خواب دارم.

یه عالمه هم کار دستم دارم.

ولی هنوز شروع نکردم.

البته میشه گفت تازه اومدم نشستم پشت سیستم.

====

یه چند روزی هست دارم با خودم کلنجار می رم.

فکر کنم قبلا هم درباره ش گفته بودم.

این که کلاس خط برم، یا نرم.

نمی دونم چی کار کنم.

====

حالا که دقت می کنم، می بینم که خیلی وقت است هیچ انیمه یی ندیدم.

====

می دونی، هر وقت که شب برنامه ریزی می کنی.

روز بعدش، هیچ وقت نمی تونی اون کار رو انجام بدی.

کلا یه سری اتفاق ها می افته که مجبور میشی،

 بی خیال اون همه برنامه ریزی بشی.

====

اییششش

نمی گم بد است ها، نه.

ولی خب، هوا تیره و تار است.

خنک است.

بارون میاد.

====

دو چپتر از تایپ مانگا Liar Game دستم است.

باید تا فردا تحویل بدم.

یه نموره، همچین خیلی کار می بره.

من هم تنبل.

کارهای هلو، برو توو گلو می خوام.

بعدش برای همین، یه نموره سختم است.

====

گفتم؟

چپتر 99 مانگا (مگی: سندباد) هم اومده.

ولی هنوز مترجم آنلاین نشده این چند روز.

که متوجه بشه.

یادم نمی اومد کلین کردم یا نه.

برای همین الان چک کردم.

دیدم کلین کردم.

باز خوب است.

====

همیشه یه سری تفکرات هست.

شاید هم برنامه ریزی.

حالا هر اسمی که داره.

مهم نیست.

فقط خیلی بی موقع به ذهن خطور می کنه.

این که فرداش می خوره به روز تعطیل.

یا این که شرایطی است که هیچ غلطی نمی شه کرد.

دیگه حس و حال اون ایده از بین میره.

====

14 آوریل 2016

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد