جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

درد دارم

 

 

 

درد دارم

 

آخ آخ آخ

بعد از ظهری، اومدم از اتاق برم بیرون، نمی‌دونم چی جوری، انگشت کوچیک پای چپ، خورد به دیوار.

این تیزهای دیوار.

ناخن پام نصف شد، خون اومد.

من هم از درد، کف ِ اتاق ولو شدم.

تازه نصف پرده رو هم کندم.

چون می‌خواستم مراقب باشم به پرده گیر نکنم و دوباره نخورم به دیوار.

ولی پا گرفت به پرده و ...

اوضاعی دارم ها ...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد