جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

چه خواهی گفت! – بیژن ترقی

 

 

 

چه خواهی گفت! – بیژن ترقی

 

چه خواهی گفت روز حشر در پیش خدای من

جواب ناله ها و گریه های، های های من؟

بروز بیکسی افتاده ای را ترک می کردی

چو می رفتی از این کاشانه ی محنت فزای من

امید و آرزویم برده ای با خود که در دنیا

نماند آرزوی زنده بودن از برای من

بهار از شوق تو هر ساله سر می زند باین خانه

نمی آید بهار امسال دیگر در سرای من

نهال قامتت را من ز اشک دیده پروردم

نبود ای سرو خوش اندام آخر این سزای من

از این رسواترم خواهی؟ میان خلق چون مستان

بنه زنجیر رسوایی و بد نامی به پای من

ز یادت رفته گر فصل خزان و برگ پائیزی؟

بیاد آور رخ زرد و خزان برگهای من

 

- بیژن ترقی -

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد