جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند - علی انسانی

 

 

 

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند - علی انسانی

 

مگو بدن، ز تن جبهه جان در آوردند

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند

وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین

ز دشت لاله ز بس ارغوان آوردند

شما گروه تفحص به خاک بنویسید

دُر از خزانه این خاک‌دان در آوردند

زمین ز مین پر و اینان ز من سفر کردند

ز آسمان سر از این آستان در آودند

همین تبار تبری تبر به دوش شدند

دمار از بت و از بتگران در آوردند

حرامشان که شکم‌بارگان فرصت جوی

تنور گرم شما بود و نان در آوردند

و من به جیب سر و سر به زیر کاین مردان

چه سرفراز سر از امتحان در آوردند

 

- علی انسانی -

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد