جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

 

 

 

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

 

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی

سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی؟

پریشانم، دل حسرت نصیبم را نمی جویی

پشیمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بینی

گناهم چیست جز عشق تو روی از من چه می پوشی؟

مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟

 

- مهدی سهیلی -

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد