جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نهایت شب



نهایت شب

ما هیچ گاه از نهایت شب حرف نزدیم
و در طول راه هیچ ستاره‌ای به مردمک چشممان گره نخورد
ما فقط توقع داشتیم
عصرهای جمعه از آسمان باران ببارد
و شب‌های سه شنبه یک آسمان ستاره
ولی حتی به این فکر نکردیم
که چرا آفتابگردان‌ها نگاهشا را از خورشید بر نمی‌دارند!

ما هیچ گاه از هم نپرسیدیم
که چرا در تقویم‌هایمان فقط چهارده فوریه
خط می‌خورد
و ما هم باید
سیصد و شصت و پنج روز منتظر بمانیم
تا به هم تبریک بگوییم

ما هیچ گاه نفهمیدیم
که چرا برای گفتن کم می‌آوریم
و یا چرا نمی‌گذاریم
از هم آغوشی نگاهمان
پوست چشمانمان ملتهب شود

بیا قبول کنیم
می‌شد بهتر از این باشد

ما به هم
به خودمان
به خدامان
بد کردیم!


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد