جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید




در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید


بست و دو اردیبهشت

ساعت دو بعد از ظهر

و من ...

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید

و آن لحظه‌های غریب ...

ثانیه‌ها می‌گذشتند

- نه – انگار می‌دویدند

- آنقدر سریع که حتی رد پایشان هم گم شده بود –


و از آن به بعد جغدهای شوم تنهایی صدایم را به یغما بردند

و دستانی یخ زده نگاهم را دریدند

از آن به بعد غرورها و تکبرها مغزم را مچاله کردند

و افکارم را به صلیب کشیدند


و از آن به بعد زندگیم فقط به وسعت ذره‌ای شده است

که در ته یک فنجان قهوه رسوب می‌کند




نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»



#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد