جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

یک نوازش بی دریغ




یک نوازش بی دریغ

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
نمی‌خواهم در آخرین گام‌هایتان از تب یک نوازش بی دریغ
محروم بمانند

وقتی من
در انجماد نگاهش می‌سوزم
و او
در التهاب نگاهم یخ می‌زند
«فرصتی برای تازه شدن نیست»

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
به سقط آرزوها رسیده‌ایم
«تا مرگ فاصله‌ای نیست!»


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد