جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

سه شنبه عصر

 

 

 

 

سه شنبه عصر

 

 

می‌مرد از خودش – نه خدایا – سه شنبه عصر

می‌مرد روی حوصله‌ام تا ... سه شنبه عصر

 

تنها برای دیدن یک چیز زنده بود:

- مرگش – کنار پنجره – اینجا – سه شنبه عصر

 

چشمی برای آمدنش منتظر نبود

روزی که پا گذاشت به دنیا سه شنبه عصر

 

حتی خود خدا که به او قول داده بود

تنها نزول قصه‌ی او را سه شنبه عصر

 

حتی تمام پنجره‌هایی که بسته شد

حتی غروب – کوچه – همینجا – سه شنبه عصر

 

*

 

از ذهن آن دوشنبه‌ی راکد نمی‌پرید

مفهوم گیج و مبهم فردا: - سه شنبه عصر

 

من حدس می‌زنم که خدا هم غروب کرد

بعد از صلیب  و مرگ مسیحا سه شنبه عصر

 

نفرین شد آسمان – نه زمین بود می‌گریست

از بوی سیب و غفلت حوا سه شنبه عصر

 

من حدس می‌زنم که ... – مهم نیست بگذریم

او هم گذشته بود از اینجا سه شنبه عصر

 

از تشنگی نمرد، ولی تشنه مرده بود

چیزی نداشت سفره‌ی دنیا سه شنبه عصر

 

پای تمام زمزمه‌هایش نوشته بود:

تبعیدی همیشه‌ی رویا / سه شنبه عصر

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد