جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

آخرین فرصت

 


 

«آخرین فرصت»


با شروع قصه ها
زیر این چرخ کبود
توی اون تنگ غروب
یکی بود هیچکی نبود
یکی بود دیده نشد
مث خواب یک صدا
میون قصه که بود
از من و از تو جدا
با شروع قصه ها
تو جوونی پیر می شیم
به جای فرصتامون
واسه فردا دیر می شیم
بشنویم قصه ها رو
زودتر از گفته شدن
واسه دیر شدن بسه
خودتو به خواب نزن
وقتی که بختای ما
واسه داشتن نباشه
رفتن و رفتنمون
نرسیدن باهاشه
باید آب بشیم و بعد
برسیم به تشنگی
آخرین فرصت ما
همینه تو زندگی
تو کجایی خود من
کمکم کن بمونم
قصه ی بودنمو
تا که هستم بخونم

 

#Lyrics

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد