جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

فقط باران بود

 

 

فقط باران بود

 

هیچ اتفاقی نیافتاد

فقط باران بود که

بارید

و شاید همه‌ی شمعدانی‌ها که خیس شدند

و بعد هم

نگاه تو

که از نرده‌های پنجره آویزان بود

- کاش می‌دانستی بی رحمانه‌تر از آنچه که فکرش را بکنی

غروبت را نوشته‌اند –

 

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد