جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نمی‌آید

 

 

نمی‌آید

 

نمی‌آید

این پیراهن گریه می‌کند تمام تنت را

چقدر چشم به راه می‌گذاری

نمی‌آید

حتی اگر خاکستری‌تر از این هم بود

نمی‌آمد

 

آن شب هم فقط اتفاق بود که

.

.

افتاد

 

و بعد هم صدای غریبش به خطوط سیاه کاغذ‌های سفیدت پیچید

- که تو شاعر شدی –

 

که فقط یک فنجان فهوه کافی بود

تا تمام قهوه‌ای‌ها را کنار بگذاری

 

نمی‌آید

اصلاً قرار نبود بداند که تو تاریخ تولد تمام گنجشک‌های روی درختشان را

می‌دانی

 

اصلاً قرار نبود تو خودت را خسته کنی و او وقت نداشته باشد

 

نمی‌آید

تو تمام قهوه‌ای‌ها را کنار گذاشتی

اما او می‌دانست انتهای این کوچه بن بست است

 

او اندازه‌ی تمام ستاره‌ها را می‌دانست

حتی می‌دانست تو چقدر به خاکستری دل بسته‌ای

- خودش هم متأسف بود –

تا به حال خطوط سیاه کاغذاهی سفیدت را نشمرده بود

 

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد