جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

او نمی‌شنید

 

او نمی‌شنید

 

«راه رفتنی را باید رفت»

این حرف تو بود

ولی او نمی‌شنید

شاید هم نمی‌فهمید

یا نمی‌خواست که ...

 

- بعضی وقت‌ها

بعضی فهمیدن‌ها را

باید آنقدر یک  دفعه هضم کرد

که تا بخواهی بالا بیافوری

اتفاق‌ها افتاده‌اند –

 

راه رفتنی را رفته‌ای

و او که حاضر بود تمام خستگی‌هایت را به دوش بکشد

حالا تمام اشک‌هایش را جمع کرده

تا پشت سرت بریزد،

سفر بخیر ...

 

* به یاد رفیق همه‌ی لحظه‌های دلتنگی: مرتضی

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد