جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

شیرینی



از بهمن 98 تا حالا، از شیرینی فروشی، شیرینی نخریده بودیم.

ولی امروز بعد از این همه سال، خریدیم.

راستش من مخالف بودم.

چون من نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و شیرینی نخورم!

شیرینی خشک برای عید گرفتیم.

توی جعبه دو لایه شیرینی چیده شده. 

متأسفانه، نصف بیشتر از لایه‌ی اول تمام شد! به همین راحتی!

مثلاً اگه این نصفه لایه، 20 عدد بوده باشه، 4 تا خانواده خوردن، 16 تا من!!!

یه نموره نگران هستم! 

به خانواده گفتم جعبه شیرینی رو جلوی چشم نگذارین.

اصلاً نباید تو دید من باشه، وگرنه غیر ممکنه خورده نشه! 

عجب اوضاعی دارم هااااا.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد