جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

من زنده ماندم



هممممم

دیروز کلی اتفاق داشت ها!

معمولاً قوانین راهنمایی رانندگی برای عابر پیاده رو رعایت می‌کنم.

از خط عابر یا پل هوایی استفاده بکنم.

سر چهارراه حتماً صبر کنم که چراغ مناسب برای رد شدن سبز بشه.

داشتم می‌گفتم.

منتظر بودم چراغ‌های راست به چپ و چپ به راست قرمز بشه که بتونم از چهارراه رد بشوم.

مسیر پایین به بالا برای گردش هم چراغ داره، که همیشه اول قرمز است. بعد که بالا به پایین قرمز میشه، این گردش آزاد میشه. برای همین خیلی راحت میشه از خیابان رد شد.

داشتم رد می‌شدم، نمی‌دونم چه ماشینی، چی جوری اینقدر ریلکس چراغ قرمز رو رد کرد، اومد سمت من!   

فکر کنم راننده اصلاً نگاه نمی‌کرد.   

توی صورتش هیچ نشانی نبود که من رو دیده، شوکه شده، هر آن نزدیک بود بزنه به من.  

من هم وسط خشکم زده بود.   

(از اینایی هستم که سر مسائل حیاتی و مرگ و زندگی، دست و پا گم می‌کنم، خشکم می‌زنه، هیچ کاری نمی‌کنم.)

واقعاً نمی‌دونم چی جوری نجات پیدا کردم. نه اون ترمز کرد، نه من تونستم سریع حرکت کنم... 

می‌تونم بگم واقعاً یک معجزه بود... 





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد