توضیحات من دربارهی انیمهی Samurai 7
این هم یه ورژن دیگه از هفت سامورایی!
یعنی منظورم این بود که فیلم با این محتوا دیدم. یه فیلم هفت دلاور هم داشتیم.
این انیمه کلیت داستان همین است.
یه روستا، سامورایی استخدام میکنه تا جلوی راهزنا رو بگیرن.
ولی راهزنها یه نموره فرق دارن. انگار موجود بیگانه باشه. یا سلاحهایی که دارن عادی نیست.
تا قسمت نهم دیدم.
هنوز این گروه سامورایی نتونستن به روستا برسن.
فعلا درگیری دارن تا خودشون رو به اون روستا برسونن.
باید دید چی میشه.
یه سری کاراکتر باحال داره! حیف که الان اسمهاشون رو بلد نیستم.
قسمت 18 رو هم دیدم.
خب خب خب... بالاخره جنگ با راهزنها تمام شد. و ساموراییها پیرزو شدن.
ولی یکی از ساموراییها، کُشته شد. همونی که میتونست نمایش اجرا کنه و تیر و ... همه چی رو بادستش بگیره.
حالا نوبت نجات دخترهایی است که راهزنها به پایتخت فروختن.
کانبا سان (کاراکتر مورد علاقهم) نقشه کشید. خودش رو به عنوان مجرم معرفی کرد. رفت داخل پایتخت تا دخترهای دزدیده شده رو نجات بده.
موقعی که به امپراتور رسید و میخواست اون رو بکشه تا دخترها رو نجات بده، یکی از دخترها که از امپراتور باردار بود، گفت من اون رو دوست دارم و بر نمیگردم.
و کانبا سان هم دیگه هیچ حرکتی نکرد و دوباره دستگیر شد.
و حالا باید دید چه اتفاقی میافته. هنوز چند تا سامورایی در دهکده موندن تا کمک کنن.
ولی دو نفر دیگه راه افتادن که به پایتخت برن.
قسمت 22 رو هم دیدم. امپراتورِ قبلی کُشته شد. این یکی هم که جاش اومد، همچین خیلی حیلهگر است.
این هم یواشکی به راهزنها میگه به روستا حمله کنین، بعد خودش میره نجاتشون میده. روستاییها هم خیلی ریلکس کلی برنج مخفی رو بهش میدن.
کانبا سان و بقیه موفق میشن دخترها رو آزاد کنن. همه برگردن به روستاهای خودشون.
الان هر پنج نفر سامورایی در یک شهر هستن. یکی شون که مُرد، یکی هم قهر کرد رفت.
امپراتور جدید، در ملاءعام کلی از کانبا سان تعریف و تمجید کرد. حتی موقعی که دستور داد جلوی همه، سرش رو قطع کنن.
ولی موفق نشد، برگشت گفت تو رو میبخشم و این حرفها ...
بعد که کانبا سان و بقیه، دخترها رو آزاد کرد و از پایتخت رفتن، امپراتور دستور داد که یواشکی اونا رو بکشن!
این امپراتورِ جدید هم نامرد است! خودش امپراتورِ قبلی رو کُشت.
تا اینجای کار که از این انیمه راضی بودم.
قسمت 24 رو هم دیدم.
امپراتور پایتخت رو حرکت داده و به سمت روستاهای مختلف میره. الان رسیدن به روستای اصلی. نقشه کشیده اونا رو مجرم معرفی کنه که فرستادهی امپراتور رو کُشتن.
جنگ در گرفته. فقط یک سامورایی (همونی که قهر کرده، از همه بچهتر است) در روستا است. داره تنهایی میجنگه.
کانبه سان و بقیه هم دارن کم کم به روستا میرسن.
این قسمت یه جوری بود انگار فضاییها حمله کردن. یک عالمه ربات رو فرستادن که جنگ کنن! خب نامردی است.
قسمت 25 رو دیدم و میخوام زار زار گریه کنم! کیزونو کُشته شد! هیهاچی کُشته شد!
یعنی اینقده از مُردن کیزونو ناراحت هستم که نگوووو!
فقط یه قسمت مونده! این جنگ نهایی است! باید دید چی میشه.
نکنه یه وقت کانبا سان هم کُشته بشه؟ خیلی دردناک میشه.
قسمت 26 (آخر) رو هم دیدم. میشه گفت تراژدی حساب شد.
از هفت سامورایی، فقط سه نفر زنده موندن! و کانبا سان یکی از اونا بود.
پایتخت نابود شد و سقوط کرد، امپراتور و راهزنها نابود شدن.
و اون سه سامورایی باقی مانده، روستا رو ترک کردن و هر کدوم به راه خودشون رفتن.
خب میشه گفت پایان بدی نداشت.
* پست قدیمی