جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

وای وای وای



ساعت 19:30 قرص سرما خوردگی توی آب حل کردم و خوردم.

بعدش دراز کشیدم. پتو رو دولا کردم و انداختم روم. 

چشم‌هام رو هم با چشم‌بند بستم. باز هم خوابم نبرد. 

تا ساعت 20:30 همین طوری دراز کشیدم.

تقریباً نیم ساعتی میشه که از جام بلند شدم.

مشکل بزرگ، این درد کمر و ذوق ذوق کردنش است.

خیلی نشستن روی صندلی سخت است با این درد.

البته دردش زیاد نیست ها. 

ولی کلافه کننده است.

تب؟ به نظر نمیاد تب داشته باشم. 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد