جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

ناکام!




خواهی اگر ای سرو گلندام بمیرم

بگذار در آغوش تو آرام بمیرم

کاری مکن ای دوست که در مرحله‌ی عشق

رسوای غمت باشم و گمنام بمیرم

چون خاطره‌های هوس‌انگیز جوانی

در سینه‌ی شب‌های سیه فام بمیرم

از گردش چشمان شب آسای تو مردم

ز آن پیش که از گردش ایام بمیرم

من طایر آزاده‌ام افتاده بدامت

ترسم که ز افسون تو در دام بمیرم

دور از لب وی ای لب پیمانه! کجائی؟

مگذار سر انجام که بی‌جام بمیرم

می‌میرم از آن شوق که گیرم ز تو کامی

کاری مکن ای دوست که ناکام بمیرم


ـ کریم فکور ـ


#شعر #کریم_فکور






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد