جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم




زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم


چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه

ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم


زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود

گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم


تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم

با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم


اصل توی من چه کسم آینه‌ای در کف تو

هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم


تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو

چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم


بی‌تو اگر گل شکنم خار شود در کف من

ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم


دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم

هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم


دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی

تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم


لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من

شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم


- شمس تبریزی -


#شعر #شمس_تبریزی




زندگی‌نامه شمس تبریزی



زندگی‌نامه شمس تبریزی


شمس تبریزی در سال ۵۸۲ هجری قمری در شهر تبریز دیده به جهان گشود. از پدر و مادر شمس تبریزی اطلاع زیادی در دست نیست. تنها اشاراه‌ای که شمس تبریزی در مقالاتش به والدین خود کرده، اشاره‌ای به مهربانی و نازکدلی آن‌ها است. شمس تبریزی خود را نازپرورده والدین خود توصیف می‌کند. برخی منابع پدر شمس تبریزی را فردی با نام جلال‌الدین گزارش می‌کنند که به نومسلمان نیز شهرت داشت. این نام نشان‌دهنده این است که پدر شمس تبریزی، مذهبی دیگر داشته و بعدها مسلمان شده است. شغل پدر شمس تبریزی را پارچه‌فروشی و تجارت در شهر تبریز ذکر کرده‌اند. او پدرش را فردی نیک‌مرد دانسته و تنها ایراد او را عاشق نبودنش توصیف کرده است.

شمس تبریزی همانند مردم عادی، ساکن یک‌جا نبود زند. این خصلت او سبب شده است که اطلاعات زیادی از او در دسترس منابع قرار نگیرد. شمس تبریزی عارفی زهدپیشه بود و جزییات طی مراحل زهد و عرفان توسط او، مشخص نیست. او روزگارش را به ریاضت می‌گذراند و در هیچ شهر و دیاری سکونت نمی‌کرد. او همواره از جایی به جایی سفر می‌کرد.

شمس تبریزی از شاگردان ابوبکر زنبیل‌باف بود و از او درس‌های بسیار آموخت. شمس تبریزی در محضر ابوبکر، روزگار بگذراند و از استاد خود پیشی گرفت. او به مرحله‌ای رسید که درس استاد برایش تکرار بود و دیگر نمی‌توانست رضایت او را جلب کند و تصمیم گرفت استاد را رها کرده و به سفر برود. شمس تبریزی در سفرهایش، از محضر ابدال و مردان طریقت بهره گرفت. برخی بر این عقیده‌اند که او مدتی را نیز به شاگردی بابا کمال خجندی گذراند. برخی نیز بر این عقیده‌اند که او با شیخ اوحدی کرمانی دیدار داشته و در خانقاهای بغداد، مدتی را به گفتگو و تبادل نظر با او گذرانده است.

شمس تبریزی عارف بود و به هر شهری که می‌رفت، اگر آن شهر مکتب داشت، مدتی را در آن شهر به مکتب‌داری می‌گذراند. او در مکتب و تدریس، هیچ پولی دریافت نمی‌کرد و روزگار خود را از طریق بافتن شلواربند می‌گذراند. در هر شهری که فرود می‌آمد، در کاروان‌سرا منزل می‌گرفت. با وجود اینکه عارف و صوفی بود، از مدرسه و خانقاه فراری بود. شمس تبریزی خود را تنها می‌دانست و وقتی از او می‌پرسیدند چرا در مدرسه یا خانقاه منزل نمی‌کند، می‌گفت: «آن‌ها اهل بحث هستند و بحث، کار من نیست. او بر این اعتقاد بود که تنهاست و تقدیر او چنین بوده که خداوند او را تنها خلق کند.»

شمس تبریزی در اغلب اوقات، نمد سیاه می‌پوشید. او حدود یک سال را در یکی از حجره‌های یک مدرسه در حلب گذراند. مردم سادگی شمس را دوست داشتند؛ اما به‌دلیل فاصله علمی و شخصیتی که او از لحاظ عرفانی با مردم داشت و زبان سخت و رمزآلود شمس، برقراری ارتباط کلامی او با مردم، کار آسانی نبود. شمس در ادامه سفرهای خود به قونیه رفت. قونیه شهر مولانا جلال‌الدین رومی بود. از او پرسیدند در شهر چه کاری داری؟ پاسخ داد: «برای دیدن یکی از علما آمده‌ام. شمس در خواب دیده بود که او را به کاری واداشته‌اند و رسالت دارد مدتی را در هم‌صحبتی عالمی در روم(روم شرقی-قونیه)  بگذراند. پس برای انجام رسالت خود به قونیه برآمده بود.»


منبعhttps://www.kojaro.com/figures/192180-shams-tabrizi-master-rumi/




تو را فراموش کنم – شمس تبریزی

 

 

https://www.adyannet.com/sites/default/files/media/image/islam/aerg.jpg

 

تو را فراموش کنم – شمس تبریزی

 

در آتش خویش چون دمی جوش کنم

خواهم که دمی تو را فراموش کنم

گیرم جانی که عقل بیهوش کند

در جام در آیی و تو را نوش کنم

 

ـ شمس تبریزی ـ

 

 

ساغر پاینده - شمس تبریزی

 

 

 

ساغر پاینده - شمس تبریزی

 

ای مجمع دل را پراکنده مزن

زان زخمه پریشان چون دل بنده مزن

ای دل لب خود را که زند لاف بقا

جز بر لب آن ساغر پاینده مزن

 

ـ شمس تبریزی ـ

 

 

 

از باد بپرس - شمس تبریزی

 

 

https://www.adyannet.com/sites/default/files/media/image/islam/aerg.jpg

 

از باد بپرس

 

احوال دلم هر سحر از باد بپرس

تا شاد شوی از من ناشاد بپرس

ور کشتن بی گناه سودات شود

از چشم خود آن جادوی استاد بپرس

 

ـ شمس تبریزی ـ

 

عشق - شمس تبریزی

 

 

https://www.adyannet.com/sites/default/files/media/image/islam/aerg.jpg

 

عشق

 

گویند که عشق عاقبت تسکین است

اول شور است و عاقبت تمکین است

هرچند ز آسیاست سنگ زیرین

این صورت بی قرار بالا بین است

 

ـ شمس تبریزی ـ