شاهکار وحشت | نقد و بررسی بازی Amnesia: The Dark Descent
آیا با بازی آمنژیا یا فراموشی آشنایی دارید؟ بازیای که به عقیدهی بسیاری ترسناکترین بازی ساخته شده تا به امروز است. با نقد و بررسی بازی Amnesia: The Dark Descent با گیمفا همراه باشید.
بازی آمنژیا، در سال ۲۰۱۰ توسط شرکت فریکشنال گیم برای پلفترمهای رایانههای شخصی، مک و لینوکس عرضه شد و نسخهای از آن هم در سال ۲۰۱۶ برای پلی استیشن ۴ و اکس باکس وان منتشر شده است. جدیدا، یک به روز رسانی برای این بازی عرضه شده است که یک حالت سختی جدید به آن اضافه میکند و اگر تا به حال اسم این بازی به گوشتان نخورده و میخواهید اطلاعاتی از این بازی بسیار خوش ساخت به دست بیاورید، با گیمفا همراه باشید.
شاید برایتان عجیب باشد، اما میخواهم قبل از شروع نقد و بررسی المانهای مختلف بازی، کمی به ستایش آن بپردازم. در تمام طول سالهای بازی کردنم، که از میان بازیهای مختلف عبور میکردم، تقریبا هیچوقت به سمت بازیهای ترسناک نمیرفتم. به نظر من، اکثر آنها یک مشکلی را داشتند و نمیتوانستند درست و حسابی مرا بترسانند. بعدا که کمی اطلاعاتم در این زمینه بیشتر شد، فهمیدم که اکثر بازیهای ترسناک، از کلکی به نام جامپاسکر استفاده میکنند که به هیچعنوان نمیتوان آن را یک ترساندن درست و حسابی نامید. شما حتی اگر یک عروسک را نیز به صورت ناگهانی همراه با یک صدای بلند روی صفحه ظاهر کنید، میتوانید مخاطبتان را از جا بپرانید، اما مفهوم ترس این نیست. این فقط یک واکنش غیر ارادی بدن است که از گذشته برای افزایش شانس ما برای زنده ماندن در وجود ما باقی مانده که در مقابل خطر ناگهانی یا صدای بلند، عروقمان گشاد میشود، قرنیهی چشمانمان باز میشود و آدرنالین در خونمان ترشح میشود تا بتوانیم راحتتر با خطر کنار بیاییم. ترس واقعی، یا حداقل ترسی که من ترجیح میدهم در یک بازی تجربه کنم، احساس اضطراب و ناامنی است که هیچوقت نمیدانم چه زمانی ممکن است خطر بعدی جلویم ظاهر شود. البته، هستند کسانی که از بازیهای ترسناکی که از جامپاسکر استفاده میکنند خوششان میآید، و منظور من این نیست که آن اشخاص اشتباه میکنند، منظور من این است که استفاده از جامپاسکر آسان است. مهم وقتی است که یک سازنده، چه با اتمسفر خفقان آورش باشد، چه با موزیک کج و معوج و وهم انگیزش باشد و چه با داستان هولناکش باشد، سعی کند احساس ناامنی را در شما زیاد کند و سپس هیولا را به شما معرفی کند و کاری کند با تمام وجودتان برای زندگیتان بدوید. این تلاش اضافهی سازندگان، که البته یک چیز ضروری نیز هست و باید باشد، به نظر من موجب تقدیر است که آمنژیا یا فراموشی، آن را به بهترین نحو انجام میدهد.
با داستان بازی شروع میکنیم. مانند تقریبا تمام چیزهای دیگر بازی، این مورد در مورمورکنندهترین حالت ممکن قرار دارد و مطمئن باشید که هر جه بیشتر در داستان بازی پیش بروید، بیشتر احساس ناامنی در مورد آن خواهید کرد. داستان بازی با یک سری جمله از شخصی که ما بعدا میفهمیم خودمان هستیم، شروع میشود. ما نمیدانیم که چه کسی هستیم، و در وسط یک اتاق در یک عمارت به شدت غولآسا بیدار میشویم. داستان بازی حول و حوش سال ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ میچرخد. بعد از خواندن یک یادداشت که در کنار دستمان وجود دارد، میفهمیم که اسم ما دنیل است. ما خودمان انتخاب کردیم که هر چه در ذهنمان بوده را پاک کنیم. یادداشت دو نکتهی دیگر به ما میگوید، که پایهی کل داستان و ترس موجود در بازی را شکل میدهد. ” به محراب درونی عمارت برو و برونبرگ را بکش. از موجود سایه مانندی که دنبالت هست فرار کن.” قسمت اول این جمله، این مفهوم کلی بازی را برای کا شکل میدهد. چرا ما باید برونبرگ را بکشیم؟ در جای دیگری از یادداشت گفته شده که او یک شخص پیر است. آیا ما به دنبال ثروت او هستیم؟ چه دلیلی دارد که بخواهیم قتل انجام دهیم؟ اگر میخواستیم میتوانستیم بدون اینکه حافظهمان را پاک کنیم این کار را انجام بدهیم. اینها سوالاتی است که پایهی داستان را شکل میدهند و هر چه جلوتر میروید، با خواندن یادداشتهای بیشتر که اینور و آنور پیدا میکنید، تکههای بیشتری از این داستان جذاب و هولناک برای شما برملا میشود. قسمت دوم یادداشت، به ما میگوید که یک موجود سایه مانند به دنبال ماست. این موجود سایه مانند چیست؟ به چه دلیلی دنبال ماست؟ ما در مقابل آن بیدفاع هستیم؟ قسمتهای جذابتری در داستان وجود دارند که در جلوتر به آن میرسیم، و نحوهی روایت داستان نیز بسیار جالب است. تقریبا هیچ کاتسینی در بازی وجود ندارد و تعدادی سناریوی از پیش تعیین شده هستند که شما در آنها ایفای نقش میکنید. روایت داستان از طریق صدایی که در ذهنتان صحبت میکند هم پیشروی میکند و تمام اینها باعث شده داستان این بازی، به قدری خوب تحویل مخاطب داده شود و کیفیت خود داستان نیز به حدی بالاست، که بازی نمرهی کامل را از این بخش میگیرد. شما در حین بازی کردن آمنژیا، به شدت از داستان آن لذت خواهید برد.
گیمپلی بازی آمنژیا، مورد بسیار مخصوصی است که به نظر من، به شدت به انتقال حس ترس به شما کمک میکند. شما هیچ اسلحه یا ابزاری برای مقابله با هیولاها ندارید. فقط باید فرار کنید و در یک گوشه پنهان شوید تا آنها دست از سرتان وردارند و بروند. همچنین، باید حواستان به عقلتان نیز باشد. اگر مدت زیادی در تاریکی بمانید، یا به هیولاها نگاه کنید، کم کم دیوانه میشوید و نمیتوانید راه بروید یا نفس بکشید و این میتواند بسیار سخت باشد و از آخر هیولا شما را بگیرد و شما را بکشد. البته، اینکه همیشه در نور بمانید هم گزینهی خوبی نیست، چون مانند یک نشانه برای هیولاهاست و راحتتر میتوانند شما را پیدا کنند. و البته، برای روشن کردن نور مشعل هم شما نیاز به منابعی دارید که محدود هستند و شما بدون آنها نمیتوانید مشعل روشن کنید. پس باید حواستان به منابعتان باشد که البته چیز پیچیدهای مانند بازیهای سوروایوال نیست و لازم نیست به شدت و هر ثانیه منابعتان را چک کنید. فقط اینکه یک نمای کلی از آنها داشته باشید، کافی است. مورد بعدی، پیشروی در مراحل است که با حل یک سری پازل و معما حل میشود. البته، این پازلها، به جز چند مورد معدود، هیچکدام سخت محسوب نمیشوند ولی بازی را آسان هم نمیکنند و باید کمی دقت کنید تا بتوانید مرحله را پشت سر بگذارید. حل این پازلها به شدت لذت بخش است و در طول مراحل شما با داستان بازی نیز بیشتر آشنا میشوید و همین شما را تشویق میکند که در بازی پیش بروید و زودتر بخواهید که بفهمید یادداشت بعدی چه میخواهد بگوید. در کل، اگر یک مشکل را بخواهم در گیمپلی عنوان کنم، مشکل هوش مصنوعی هیولاهاست که میدانم برای یک بازی که در سال ۲۰۱۰ ساخته شده کمی سختگیری است، اما هیولاها تلاش خاصی برای پیدا کردن شما نمیکنند و همین که شما به آنها نگاه نکنید و در تاریکی باشید، راهشان را میگیرند و میروند، حتی اگر جلوی چشمشان باشید. و البته، در بازی یک نوع هیولا بیشتر وجود ندارد. بازی در این بخش، تقریبا نمرهی کامل را میگیرد.
گرافیک، مورد مهم بعدی در بازی است که به غرق شدن شما در دنیای بازی به شدت کمک میکند. درست است که در مقابل بازیهای امروزی، گرافیک این عنوان شاید چشمگیر به نظر نرسد، اما با کمی ارفاق هنوز هم میتوان از آن لذت برد و البته اگر در زمان عرضه به آن نگاه کنیم، جزو گرافیکهای واقعا پیشرفته و چشمنواز حساب میشود. اتمسفرسازی همراه با یک سری افکتهای گرافیکی به زیبایی تمام انجام میشود. به طور مثال، اگر یک هیولا را ببینید، همانطور که کم کم شروع به دیوانه شدن میکنید، چشمانتان نیز همه چیز را کج و معوج میبیند و دنیا جلویتان کش میآید. ممکن است اگر ناگهان یک صدا را بشنوید، صفحه تکان بخورد و تار شود. این نکات خوب در طول بازی باعث میشوند این تجربهی هفت ساعته، به یک تجربهی به شدت لذت بخش و ترسناک بدل شود. کیفیت بافتهای بازی در سطح خوبی قرار دارند و گرافیک هنری بازی در معماری داخلی عمارت، واقعا خوب است. گرافیک فنی بازی به شدت نرم و لذت بخش است و در هیچکجای بازی افت فریمی را مشاهده نکردم. در کل، بازی از این بخش نیز نمرهی کامل را از آن خود میکند.
موزیک بازی، بخش آخر بررسی است که البته به شدت عالی است. در بعضی مواقع، صدای قدمها و حشراتی که انگار داخل سر شما جیر جیر میکنند، به شدت خوب کار شده است و حتما به شما پیشنهاد میشود این بازی را با هدفون تجربه کنید. موزیک بازی در موقعیتهای مختلف تغییر میکند و البته، به شدت لذت بخش است. صدای بازیگر اصلی، که دنیل باشد، به شدت عالی است. شاید پر بیراه نباشد که بگویم اگر اجرای به شدت عالی این بازیگر نبود، نمیتوانستیم این حس غرق شدن در دنیای بازی را تجربه کنیم. حسی که این بازیگر به نوشتهها میدهد، مخصوصا برای یک بازی در سال ۲۰۱۰، واقعا از هر جهت خارقالعاده است و شایستهی تشویق است. صداهای محیطی نیز به ترسناکتر شدن بازی و استرسزاتر شدن موقعیت کمک میکنند و به طور مثال شما صدای پای هیولا را در بازی میشنوید، که باعث میشود واقعا غالب تهی کنید و با تمام توانتان برای زندگیتان بدوید.
خلاصه و نتیجه گیری:
بازی Amnesia: The Dark Descent یا فراموشی: نزول تاریک، یکی از بهترین بازیهای در سبک ترسناک یا شاید حتی بهترین آنها باشد. تجربهی این بازی هفت ساعته که البته طول بسیار مناسبی نیز دارد، به تمام دوستداران سبک بازیهای ترسناک پیشنهاد میشود. گرافیک عالی نسبت به زمان خود و اتمسفرسازی خارقالعاده، موزیک عالی و صداپیشگی به شدت خوب، داستان پیچیده و نحوهی تحویل داستان که بسیار مناسب است و گیمپلی بازی که به هر چه ترسناکتر شدن آن کمک میکنند، همه و همه باعث میشود شما نتوانید این بازی را کنار بگذارید. بازی آمنژیا، یکی از بهترین بازیهای ساخته شده تا به امروز است.
منبع: گیمفا