جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

Doctor Du Ming

 

 

 

 

Doctor Du Ming

 

نام منهوا: Doctor Du Ming

نام منهوا: Docteur Du Ming

نام منهوا: دکتر دومینگ

نام منهوا: 医生杜明

ژانر: Drama, Mature, Psychological, Romance, Seinen

تاریخ انتشار: 2008

وضعیت: تمام شده

تعداد چپترها: 15 چپتر

نویسندگان: HAN Jinglong، ZHANG Jing

هنرمند: ZHANG Jing

ناشر: Chuixue

ترجمه فارسی و انگلیسی دارد

* از چپ به راست خوانده شود.

 


See the source image 


 

خلاصه داستان و توضیحات (منبع: دنیای انیمه)

دکتر دومینگ، متخصص بیهوشی است که به تازگی به کشور خود باز گشته است. در همان نخستین روزهای کارش در بیمارستان، باخبر می‌شود " ژانگ کیان"، دختری که دو مینگ در کالج به او دل بسته بود، هفته قبل خود کشی کرده است.

دو مینگ در تنهایی هایش خاطرات گذشته را مرور میکند. بعد از ظهرهایی را که در فاصله استراحت بین دو کلاس، روی پشت بام با ژانگ کیان ملاقات می‌کرد:" ملاقات ما توی پشت بام تصادفی نبود، مدت ها بود که در آرزوش بودم... تنها عشق واقعی من!"

دومینگ به جستجوی دلیل خودکشی ژانگ کیان برمی‌آید و هم زمان تلاش می‌کند او را به یاد بیاورد. در یکی از روزها، ژانگ کیان به او گفته بود:" یک چیزی در تو هست که آدم رو مسحور خودش می‌کنه، یه چیزی که باعث میشه کنارت بمونم، و حتی با وجود اون نگاه تیره و تارت... اون نیمچه لبخندت جذابه. مخصوصا چشم هات، خیلی درخشنده اند، مرموز و وحشت زده. وقتی نگاهم می‌کنی حس خوبی بهم دست میده."

دومینگ به عشقش نزد ژانگ کیان اعتراف می‌کند، ولی از سوی او پس زده می‌شود. به تصور دو مینگ چون دو سال از ژانگ کیان جوان تر است، عشقش نادیده گرفته شده است... ولی آیا حقیقت این است؟

 در تنهایی هایش سراغ نامه های ژانگ کیان می‌رود که در نبود او برایش فرستاده بود:" دومینگ عزیزم! نوشتن یادداشت های روزانه برای تو، الان دیگه برام بصورت یه عادت روزمره در اومده... تو تنها کسی هستی که باورش دارم و اینجا بیادش میارم. درمورد اون روزها می‌نویسم... همون روزهایی که شروع کردی توی ذهن من بوجود اومدن و زندگی کردن. ولی قلمم خیلی خشکه... با فکرکردن بهت سرم به دوران میفته. روزها خورشید از پشت پنجره خودشو میکشه داخل و به آرومی‌منو گرم میکنه، همونطور که در گذشته نگاه تو گرمم میکرد. اونموقع به بیرون خیره میشم و خیال می‌کنم تو رو می‌بینم. غروب ها، روی تختم دراز می‌کشم و به تو فکر می‌کنم... روی دیوار اسمت رو می‌نویسم و بعد با ناخن خراشش میدم تا پاک بشه، و اونوقت دوباره فردا از راه میرسه و من دوباره اینکارو میکنم..... همون موقعی که فکر می‌کردم دیگه هیچ چیز نمی‌تونه دوباره حس خوبی به زندگیم بده، چهره تو قلبم رو به تپش آورد، و تا اینکه شکست!... خاموش و بی صدا کنارت بودم، درحالیکه فقط سعی داشتم قلبم رو آروم کنم. و هرچی تو بیشتر بی اعتنا بنظر میومدی، من شیفته تر می‌شدم. احساس می‌کردم می‌تونم با تو یک حس ناب تازه رو تجربه کنم... می‌خواستم اون حس تا ابد مال من باشه. ولی تو نمی‌تونستی مال من باشی، من در حد تو نبودم... تنها کاری که می‌تونستم بکنم این بود که باعث سرافکندگیت بشم، و من نمی‌خواستم سرزنشم کنی. برای همین وقتی رفتی، فکرمی‌کردم برای همیشه از دستت دادم. مثل همه ما، تو هم مجبور بودی از شرم سرت رو زیر بندازی. چون زندگی ظالمه، و فقط وقتی باعث خوشحالیمون میشه که تسلیمش بشیم. و آخرش هم هرگز خوشحال نمیشیم."

و در نهایت، دو مینگ بعد از خواندن نامه های ژانگ کیان، حقایقی از آن عشق برباد رفته برایش مشخص می‌شود: " نامه ژانگ کیان رفته رفته ناخوانا شد. لکه هایی که روی کلماتش رو پوشونده بود پاک کردم. اشک هاش رو که توی هر صفحه ریخته بود نوازش کردم. بعد آروم دفتر خاطراتش رو بستم و با بقیه نامه هاش توی جعبه گذاشتم. بیشتر از اون طاقت نداشتم بهشون نگاه کنم. جعبه رو زیر یه درخت کاج خاک کردم، نزدیک کوه، پشت بیمارستان...."

دومینگ در جستجوهایش، به حقایقی از دلیل خودکشی ژانگ کیان دست می‌یابد، و تصمیم می‌گیرد از کسانی که مسبب این مرگ بوده اند و عشق تکرار نشدنی اش را از او گرفته اند، انتقام بگیرد.

ولی همچنان بیتاب است، همچنان دلتنگ است، و انگار انتقام هم نمی‌تواند داغی که بر دلش مانده خنک کند. هنوز گذشته دربرابرش قد علم می‌کند: " هرگز نمی‌دونی چی پشت سرته، همیشه یکنفر هست که نظاره گرت باشه... کسی که از کلاس ها غایب میشه تا تو رو ببینه. کسی که همه جا دنبالت می‌کنه تا بدونه کجایی. کسی که هر چی تو هرروز میخوری، میخوره. کتاب هایی رو می‌خونه که از تو قرض گرفته... کسی که هرروز کنار پنجره میشینه و آرزوشه بادی رو ببینه که توی لباس هات می‌پیچه و اونها رو به اهتزاز درمیاره... کسی که لبریز از شوق دیدنت، پروازکنان سمتت میاد.... تا برای لحظه ای با شونه هات آروم بگیره."

داستانی در ستایش عشق، در حسرت عشق، و... خونخواهی برای عشق!