ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ارباب انتقام – فیلیپ راث
نام کتاب: ارباب ِ انتقام
نویسنده: فیلیپ راث (Philip Roth)
مترجم: پدرام لعل بخش
ناشر: انتشارات افراز
تعداد صفحات: 232 صفحه
نوبت چاپ: چاپ اول - 1391
خلاصه داستان
باکی به خاطر ضعف شدید بینایی، اجازه ی ورود به ارتش رو نداره و از این بابت خیلی شرمنده است. چون همه ی دوستانش در ارتش هستن و در جنگ شرکت دارن. زمان جنگ جهانی دوم است.
موقع تولد باکی، مادرش فوت می کنه، پدرش هم یه دزد است که در زندان به سر می بره. پدر بزرگ و مادربزرگ ش سرپرستی اون رو قبول می کنن و میشه گفت زندگی خوبی داره.
بیماری مرموزی شایع شده. یک فلج که بسیار هم مسری است و هنوز دانشمندان نتونستن بفهمن از چه طریقی منتقل میشه.
باکی همچنان در تابستان، با وجود این بیماری مهلک، اصرار داره بچه ها به زمین تمرین بیان. هنوز هیچ کدوم از بچه های زمین بازی مریض نشدن.
ولی بالاخره بیماری مرموز به زمین بازی رسید، بهترین شاگرد باکی بیمار شد و در عرض چند روز مُرد.
بیشتر والدین، بچه ها رو در خانه نگه داشتن. اون قسمت از شهر کم کم به شهر ارواح تبدیل میشه. بچه های بیشتری مریض شدن.
مارسیا، دختری که به باکی علاقه مند شده و باکی هم به اون علاقه مند است، خواهرانش رو به اردوگاهی کنار دریا برده تا از گرمای تابستان و این بیماری مدتی دور باشن و کلی به باکی اصرار می کنه زمین بازی رو تعطیل کنه و پیش اونا بره.
بالاخره باکی موافقت می کنه. راهی سفر میشه.
در اونجا مربی شنا میشه و به بچه ها کمک می کنه. هیچ علائمی از بیماری نیست ... تا این که ...
توضیحات
خب خلاصه داستان رو که خودم نوشتم، ولی در کل، یه جورایی اعصاب خورد کن بود. ولی بعضی از عقاید و افکار باکی رو کاملاً درک می کنم. این که خودش رو مقصر در چیزهایی بدونه که شاید بهش ربط نداشته باشه. ولی در اعماق وجودش می دونه که مقصر است و تقصیر اون است که فلان اتفاق افتاده و ...