جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

ابریشم - الساندرو باریکو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ابریشم - الساندرو باریکو

 

 

نام کتاب: ابریشم

نام اصلی: Soie

نویسنده: الساندرو باریکو (Alessandro Baricco)

مترجم: شهلا حائری

ناشر: نشر قطره

نوبت چاپ: چاپ اول - 1393

تعداد صفحات: 125 صفحه

+ اطلاعات بیشتر: لینک // لینک // لینک // لینک

+ لینک دانلود کتاب – صوتی (حجم 14 مگ)

+ خرید اینترنتی کتاب // خرید اینترنتی کتاب

 

توضیحات (منبع)

ابریشم (انگلیسی: Silk / فرانسه: Soie) نام داستانی شعر گونه از الساندرو باریکو، داستان نویس شهیر ایتالیایی است. داستان به بیان داستان زندگی هروه ژونکور تاجر فرانسوی کرم ابریشم در قرن نوزدهم میلادی می‌پردازد که در مسافرت به ژاپن دچار عشق معشوقهٔ یک بارون ژاپنی می‌شود و هنگام بازگشت به فرانسه همسرش هلن به وی مشکوک می‌شود و...

 


  


توضیحات و قسمت هایی از کتاب (منبع)

این رمان که در 65 بخش کوتاه روایت می‌شود، داستان مردی است که هرسال در تاریخی مشخص به سفر می‌رود. در ماه اکتبر حرکت می‌کند، از مسیرهای معینی می‌گذرد و در اولین یکشنبه ماه اوریل، سر وقت برای نماز بزرگ عید پاک به قصبه‌اش بازمی‌گردد. در ظاهر، هدف سفر، یافتن و خرید کرم ابریشم است و مقصد ژاپن.

شهلا حائری در دیباچه‌ای که بر این کتاب نوشته می‌گوید: «در این کتاب از ماجراهای خارق‌العاده خبری نیست، از صحنه‌های متداول عاشقانه نیز. اگر قصه دلباختگی است از نوع دیگری است: عارفانه و پررمز و راز. شاید بشود گفت که حکایت سیر و سلوک عارفانه و عاشقانه مردی است که از زندگی یکنواخت و اطمینان بخش خود دست می‌شوید تا با آداب و آیینی ویژه که به دقت پاس می‌دارد و به آن تن درمی‌دهد، به سرزمین و خلوتی دور از اغیار رود تا آنجا با رموز دلدادگی و نظربازی آشنا شود. در این راه رنج‌ها و خطرها را به جان می‌خرد و از هیچ چیز نمی‌هراسد و سرانجام هنگامی که بازگشت، خود قصه‌گو و پیر دیگران می‌شود.

رمان نیز پر از کنایه و رمز است. هرکلام، هر حرکت به ظاهر بی اهمیت کنایه و معنایی دارد و هرچیز را آیین و ترتیبی است. رمان با آهنگ «موسیقی سفید» به آرامی پیش می‌رود. بیان گفتار ساده و بی‌تکلف است و از حداقل کلمات ضروری استفاده شده است. خود باریکو می‌گوید: می‌خواهم داستانی بنویسم که در آن فقط از واژه‌های ضروری استفاده شده باشد و برای روایت به جای نورپردازی مصنوعی ترجیح دادم از روشنایی طبیعی بهره بگیرم. نویسنده فقط باید وقایع را بازسازی کند. بدون اینکه سعی در قضاوت یا توضیح داشته باشد. کارش در نهایت مثل تنظیم گزارش پزشکی است. ادبیات – منظور ادبیاتی است که به قضاوت می‌نشیند، توضیح می‌دهد، ارزش وضع می‌کند یا در جستجوی سبکی مصنوعی و پرطمطراق است- حتما باید قدمی به عقب برگردد و اجازه دهد که روایت خود به خود پیش رود. برای همین هم در کتاب «ابریشم» خواستم نوشتار را از هرگونه تصنع و حواشی عاری سازم. در کتاب «قصرهای خشم» و «اقیانوس» سعی کرده بودمگفتاری را که لازم داشتم خلق کنم، در حالیکه در ابریشم از گفتار موجود استفاده کردم تا نشان دهم که چیزی برای کشف کردن وجود ندارد.»

الساندرو باریکو در مقدمه‌ای بر «ابریشم» نوشته است: «این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را درنوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آنجاست آغاز می‌شود، و در یک روز پرباد پایان می‌پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی‌ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست. از آن گونه که خوب می‌شناسیم، ولی هیچ‌گاه واژه درستی برای بیانش نمی‌یابیم. و به هرحال این واژه «عشق» نیست.

همه قصه‌ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی‌اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیر و رو می‌کند: آهسته نواخته می‌شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطرنشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می‌افتد/فقط برای اینکه کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد.از این چیزها خبری نیست.

شاید باری‌دیگر.»

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «شب، هروه ژنکور چمدان‌هایش را بست. سپس برای آیین شستشو به تالار سنگفرش شده رفت. دراز کشید، چشمانش را بست و در اندیشه قفس بزرگ فرو رفت، این پیمان شگرف دلباختگی. بر روی چشمانش حوله مرطوبی گذاشتند. پیش از آن هرگز چنین کاری نکرده بودند. ناخودآگاه خواست آن را بردارد ولی دستی دستش را گرفت و بی‌حرکت نگه داشت. دست فرسوده زنی سالخورده نبود.

هروه ژنکور تماس آب روان را روی تنش حس کرد، روی پاها، بازوان و سینه‌اش. آبی بسان روغن. و در اطرافش، سکوتی غریب. سبکی پارچه ابریشمی که روی تنش قرار می‌گرفت. و دستان زنی – یک زن – که با نوازش تمام بدنش را خشک می‌کرد: این دست‌ها و این پارچه بافته شده از هیچ. کوچک‌ترین حرکتی نکرد، حتی هنگامی که حس کرد دست‌ها از شانه‌ها و گردنش بالا می‌روند و انگشتان – ابریشم انگشتان – تا لب‌هایش بالا می‌آیند، آن را به آرامی نوازش می‌کنند، فقط یک‌بار، آهسته و سپس ناپدید می‌شوند، باز هم حرکتی نکرد.

هروه ژنکور حس کرد که الیاف ابریشمین برمی‌خیزد و دور می‌شود. آخرین حس دستی بود که دستش را گشود و در کفش چیزی نهاد.

مدت‌ها در سکوت منتظر ماند، بی‌حرکت. سپس، به آرامی حوله مرطوب را از روی چشمانش برداشت. در اتاق تقریبا هیچ نوری نبود. در اطرافش هیچ کس. لباسش را که بر زمین افکنده بود برداشت، روی دوشش انداخت، از اتاق خارج شد، به آن سوی خانه رفت، در برابر حصیرش رسید و دراز کشید. به شعله‌های نحیفی که در درون فانوس می‌لرزید چشم دوخت. با سماجت تا آنجا که خواست زمان را از حرکت بازداشت.

آنگاه توانست دستش را باز کند و نامه را ببیند. کاغذی کوچک. نقش‌هایی بر روی هم. مرکبی سیاه...»

 

داستان (منبع)

«ابریشم» رمانی است نه چندان بلند، درباره یک تاجر «ابریشم» به نام «هروه ژنکور». رمان این گونه آغاز می شود: «هر چند پدرش مایل بود که او در ارتش به مقامی بالابرسد، هروه ژنکور موفق شده بود به طریقی نامانوس زندگی خود را تامین کند، شغل او با طنزی خاص بی ارتباط به خطوط دوست داشتنی و اندکی زنانه چهره او نبود. برای تامین معاش هروه ژنکور به خرید و فروش کرم ابریشم می پرداخت. سال ۱۸۶۱بود. گوستاو فلوبر در حال نوشتن سالامبو بود، روشنایی الکتریکی هنوز یک فرضیه بود و آبراهام لینکلن، در آن سوی اقیانوس، جنگی را آغاز کرده بود که خود پایانش را نمی دید. هروه ژنکور سی و دو سال داشت. او می خرید و می فروخت کرم های ابریشم را .رمان، لحنی موجز و طنزآمیز دارد. ماجرای اصلی آن با سفر «هروه ژنکور» به ژاپن شکل می گیرد. بیماری های مسری «بیش از پیش به کرم های اروپایی حمله می کردند». این دلیل سفر «هروه ژنکور» به ژاپن است. او باید برود و از ژاپن تخم های سالم کرم ابریشم را در ازای طلاخریداری کند. این کار، در ژاپن ممنوع است. قاچاق تخم های کرم ابریشم، به ماجرایی عاشقانه می انجامد. «هروه ژنکور» در ژاپن، به زنی اروپایی دل می بندد. او دلبستگی اش را پنهان نگه می دارد همان گونه که تخم های کرم ابریشم را. دو امر پنهان با موازات یکدیگر در رمان پیش می روند. یک روز در فرانسه نامه یی به خط ژاپنی برای «هروه ژنکور» فرستاده می شود. نامه ظاهراً از آن زنی است که «هروه ژنکور» به او دل بسته است.

«هروه ژنکور» نامه را به زنی ژاپنی که در فرانسه زندگی می کند می دهد. زن نامه عاشقانه را برای او ترجمه می کند. سال ها پس از مرگ همسر «هروه ژنکور» راز نامه آشکار می شود. این نامه را در واقع همان زن ژاپنی ساکن فرانسه به درخواست همسر «هروه ژنکور» برای او نوشته بوده است.زن با بیگانه نمایاندن خود برای همسرش می کوشیده توجه او را بار دیگر به خود جلب کند. اینجا است که پنهان کاری در رمان، بعدی تازه پیدا می کند. «ابریشم» در عین روایت ساده اش، طرحی نسبتاً ظریف و زیرکانه دارد. بخشی از ظرافت رمان به شخصیت هایش باز می گردد و بخشی از آن به شیوه گنجاندن اطلاعاتی که نویسنده باید از خلال روایت به خواننده بدهد. نویسنده برای دادن این اطلاعات به خواننده، گاه توالی و نظم خطی روایت را بر هم می زند. گاه جمله یی را می آورد بی آنکه بدانیم آن را کدام شخصیت رمان و در چه موردی به زبان آورده است. اما در سطرهای بعدی، موضوع روشن می شود.

شکل این رمان و پیچیدگی ها و ظرایف آن را شاید بتوان با همان ابریشمی مقایسه کرد که وصفش بارها در رمان آمده است. ابریشمی آنچنان نازک و نامرئی که به قول راوی: «اگر آن را در مشت می گرفتی، گویی که هیچ چیز در دست نداشتیاین را می توان با زندگی و سرنوشت قهرمان رمان هم مقایسه کرد. چنان که در سطرهای پایانی رمان می خوانیم: «گهگاه روزهایی که باد می وزید، هروه ژنکور تا کنار دریاچه می رفت و ساعت ها به تماشای آن می نشست زیرا به نظر می رسید که در آن، نقش بر آب، نمایشی سبک و توضیح ناپذیر از زندگی خویش را می دید.

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد