ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
«بهت»
میگذرم از میان رهگذران مات
مینگرم از میان رهگذران کور
این همه اندوه در وجود من و لال
این همه غوغاست در کنار من و دور
*
دیگر در قلب من نه عشق نه احساس
دیگر در جان من نه شور نه فریاد
دشتم اما در او نه ناله ی مجنون
کوهم اما دراو نه تیشه ی فرهاد
*
هیچ نه انگیزه ای که هیچم، پوچم
هیچ نه اندیشه ای که سنگم، چوبم
همسفر قصهی های تلخ غریبم
رهگذر کوچه های تنگ غروبم
*
آن همه خورشید ها که در من میسوخت
چشمه ی اندوه شد ز چشم ترم ریخت
کاخ امیدی که برده بودم تا ماه
آه که آوار غم شد و به سرم ریخت
- فریدون مشیری –-
#شعر #فریدون_مشیری