جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

بهت‌ - فریدون مشیری


See the source image


«بهت‌»

 

می‌گذرم از میان رهگذران مات

می‌نگرم از میان رهگذران کور

این همه اندوه در وجود من و لال

این همه غوغاست در کنار من و دور

*

دیگر در قلب من نه عشق نه احساس

دیگر در جان من نه شور نه فریاد

دشتم اما در او نه ناله ی مجنون

کوهم اما دراو نه تیشه ی فرهاد

*

هیچ نه انگیزه ای که هیچم، پوچم

هیچ نه اندیشه ای که سنگم، چوبم

همسفر قصه‌ی های تلخ غریبم

رهگذر کوچه های تنگ غروبم

*

آن همه خورشید ها که در من می‌سوخت

چشمه ی اندوه شد ز چشم ترم ریخت

کاخ امیدی که برده بودم تا ماه

آه که آوار غم شد و به سرم ریخت

 

- فریدون مشیری –-

 

 

#شعر #فریدون_مشیری

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد