جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

من محکوم ِ شکنجه‌یی مضاعف ام – احمد شاملو

 

 

 

من محکوم ِ شکنجه‌یی مضاعف ام – احمد شاملو

 

من محکوم ِ شکنجه‌یی مضاعف ام:

این چنین زیستن،

و این چنین

درمیان ِ شما زیستن

با شما زیستن

که دیری دوستار ِتان بوده ام.

من از آتش و آب سر در آوردم.

از توفان و از پرنده.

من از شادی و درد

سر در آوردم،

گل خورشید را اما

هرگز ندانستم

که ظلمت گردان شب

چه گونه تواند شد!

 

*

دیدم آنان را بی شماران

که دل از همه سودایی عریان کرده بودند

تا انسانیت را از آن

عَلَمی کنند –

و در پس آن

به هر آنچه انسانی ست

تف می‌کردند!

 

دیدم آنان  را بی شماران،

و انگیزه های عداوتشان چندان ابلهانه بود

که مردگان ِ عرصه ی جنگ را

از خنده

بی تاب میکرد؛

و رسم و راه کینه جویی شان چندان دور از مردی و مردمی بود

که لعنت ابلیس را

بر می‌انگیخت...

 

- احمد شاملو -

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد