جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

غریبه – فریدون مشیری

 

 

غریبه – فریدون مشیری

 

دست مرا بگیر‌، که باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

من جاودانیم، که پرستوی بوسه ات

بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!

اما، چه می‌کنی

دل را، که در بهشت خدا هم غریب بود...؟

 

- فریدون مشیری -

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد