جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

پشت این در – فریدون مشیری

 

 

«پشت این در»

 

صحن ِ دکان غرق در خون بود و دکاندار، پی در پی

از در ِ تنگ قفس

چنگ ِ خون آلوده‌ی خود را درون می‌برد

پنجه بر جان یکی زان جمع می‌افکند و،

او را با هم فریاد جانسوزش برون می‌برد

مرغکان را یک به یک می‌کشت و

در سطلی پر از خون سرنگون می‌کرد.

صحن دکان را سراسر غرق خون می‌کرد.

*

بسته بالان قفس

بی‌خیال،

بر سر یک «دانه» با هم جنگ و غوغا داشتند!

تا برون آرند چشم یکدگر را

بر سر هم خیز بر می‌داشتند!

*

گفتم: ای بیچاره انسان!

حال اینان حال توست!

چنگ بیداد اجل، در پشت در،

دنبال ِ توست!

 

 

ـ فریدون مشیری ـ

 

 

#شعر #فریدون_مشیری

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد