جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نور و شعله

 


 

 

نور و شعله

 

من مانده‌ام ز پا

ولی آن دورها هنوز

نوری‌ ست

شعله‌ای ست

خورشید روشنی ست

که، می‌خوانَدَم مدام

این جا درون سینه‌ی من زخم کهنه‌ای ست

که می‌کاهدم مدام

 

ـ حمید مصدق ـ

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد