جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

با یاد ِ دست‌های تو - فریدون مشیری

 

 

 

«با یاد ِ دست‌های تو»

 

هنگامه‌ی شکوفه‌ی نارنج بود و، من

با یاد دست های تو،

سر مست -

تن را به آن طبیعت عطر آگین

جان را به دست عشق سپردم.

با یاد دست های تو،

ناگاه!

مشتی شکوفه را بوسیدم و به سینه فشردم!

 

« فریدون مشیری »

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد