ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باور نمی کنم،
هرگز باور نمی کنم که سال های سال
همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
یک کاری خواهد شد.
زیستن مشکل شده است
و لحظات چنان به سختی و سنگینی
بر من گام می نهند و دیر می گذرند
که احساس می کنم، خفه می شوم.
هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است
و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است.
احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم،
در خودم بیارامم.
از « بودنِ » خویش بزرگ تر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند.
این کفش تنگ و بی تابی فرار!
عشق آن سفر بزرگ!...
اوه، چه می کشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است « این جا نبودن »!
« دکتر علی شریعتی »