جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

کلافه‌ام


سلام.

می‌خواهی چی بگم؟ هان؟ بگذار برات تعریف کنم.

این هوا اعصاب خوردکن است. پتو می‌اندازم روم، گرمم میشه. ملحفه می‌اندازم روم، سردم میشه.

به خاطر سرما خوردگی نمیشه پنجره باز گذاشت تا هوای اتاق سرد بشه. شاید بتونم بخوابم.

واقعاً به خوابیدن نیاز دارم. 

یک عطسه‌ی ملایم که می‌کنم، کمرم صدا میده.

به خاطر سرما خوردگی دندان‌ها و لثه‌ها هم درد می‌کنه.

به خاطر فین کردن زیاد، دماغ و صورتم خشک شده و زخم شده. قرمز شده و می‌‌سوزه.

هنوز تابستان نشده، گُر گرفتن‌های من شروع شده. آخه الان وقتش بود؟ نه خدایی! 

در حال حاضر حتی نمی‌تونم یه فین بکنم. چون شکمم خالی است، یه جورایی به هم می‌ریزه.

کلافه‌ام. چند دقیقه می‌روم داخل بازی. حوصله‌م نمی‌کشه، میام بیرون.

چند دقیقه بعد دوباره می‌روم داخل بازی.

اگه لااقل می‌تونستم بخوابم، خیلی از دردها قابل تحمل میشد.


نظرات 1 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 18:22

سلام ، هنوز شهر شما هوا سرده ! ما که جنوب هستیم هوا گرمه و هفت ماهش تابستونه

بله. جنوب گرم است. شخصا سرما رو ترجیح میدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد