جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

دل شیدا



بوی گل یخ بود که باز این دل شیدا 

بیگانه شد از خویش

بوی گل یخ بود که می‌برد مرا مست

سرشار، سبکبار

سرمست تر از پیش

می‌رفتم و خوش بود سراپای وجودم

در گرمی یک آتش دلخواه

یک شاخه گل یخ

با من همه جا همدم و همراه

نامش گل یخ بود، ولی گرم‌تر از عشق

می‌سوخت مرا، آه!


- فریدون مشیری –


#شعر #فریدون_مشیری





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد