جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تاج سر آفتاب




چون آینه، چشم و دل، نگاهیم

آینه‌ی روی ِ صبحگاهیم.


با آینه روی ما بگویید

ما آینه‌دار مهر و ماهیم.


از آینه بپرس حال ما را

ما پاکدلان ِ پاک خواهیم.


هر جا که صفا کنند، اشکیم

وانجا که صفا نبود، آهیم.

*

تاج سر آفتابی، ای عشق

دریاب، که بی تو خاک ِ راهیم.


مهر تو، اگر گناه باشد، 

با مهر تو، غرق در گناهیم!

*

ای عشق، ستاره‌ها گواهند

بیدار درین شب سیاهیم.


تا با رخ دوست بر دمد صبح

چون آینه چشم و دل نگاهیم.


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد