جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

گل من گریه مکن!




گل من گریه مکن.

که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست 

قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.

گل من گریه مکن

سخن از اشک مخواه

که سکوتت گویاست

از نگه کردنت احوال تو را می دانم

دل غربت زده ات –

بینوایی تنهاست.

من و تو می دانیم 

چه غمی در دل ماست.

*

گل من گریه مکن

اشک تو صاعقه است 

تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی

بیش از این گریه مکن

که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی

من چو مرغ قفسم

تو در این کنج «قفس» بال و پرم می سوزی.

*

گل من گریه مکن !

که در آیینه ی اشک تو، غم من پیداست،

قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.

دل به امید ببند.

نا امیدی کفرست.

چشم ما بر فرداست.

ز تبسم مگریز.

دُر دندان تو در غنچه ی لب ها زیباست.

گل من گریه مکن.


- مهدی سهیلی - 


#شعر #مهدی_سهیلی




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد