ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بر تن خورشید میپیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب.
یک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه میماند در این تنگ غروب.
از کبود آسمانها روشنی
میگریزد جانب آفاق دور.
در افق، بر لالهی سرخ شفق.
میچکد از ابرها باران نور.
میگشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ میگیرد به بر
باد وحشی میدود در کوچهها
تیرگی سر میکشد از بام و در.
شهر میخوابد به لالای سکوت.
اختران نجواکنان بر بام شب
نرم نرمک بادهی مهتاب را،
ماه میریزد درون جام شب.
نیمه شب ابری به پهنای سپهر،
میرسد از راه و میتازد به ماه
جغد میخندد به روی کاج پیر
شاعری میماند و شامی سیاه.
در دل تاریک این شبهای سرد؛
ای امید ناامیدیهای من،
برق چشمان تو همچون آفتاب،
میدرخشد بر رخ فردای من.
- فریدون مشیری -
#شعر #فریدون_مشیری
مثلا من باشم میگم:
تک درختی خشک در پهنای دشت الخ
میگشاید دیو شب آغوش خویش الخ
تیرگی با مشت میکوبد به در الخ
می رسد از راه و میپیچد به ماه الخ
جغد میخندد ز حرف کاج پیر الخ