جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

در غروبی ابدی



ـ روز یا شب؟

ـ نه، ای دوست، غروبی ابدی ست

با عبور دو کبوتر در باد

چون دو تابوت سپید

و صداهایی از دور، از آن دشت غریب،

بی ثبات و سرگردان، هم چون حرکت باد


ـ سخنی باید گفت

سخنی باید گفت

دل من می خواهد با ظلمت جفت شود

سخنی باید گفت

...

آه ...

در سر من چیزی نیست به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ 

و نگاهم

مثل یک حرف دروغ

شرمگین ست و فرو افتاده ...


- فروغ فرخزاد -


#شعر #فروغ_فرخزاد




نظرات 1 + ارسال نظر
پرنده مهاجر شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 23:36 http://salhayebibahar.blogfa.com

فروغ تا ابد ادامه داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد